پاسخ به شبهاتی در زمینه واقعه عاشورا و امام حسین(ع)، قسمت سوم: حضرت رقیه(س)
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکَ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْن
اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِی جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شَایَعَتْ وَ بَایَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَى قَتْلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِیعا
در این مطلب قصد داریم به 3 مطلب در باب حضرت رقیه(س) بپردازیم. مطلب اول در مورد نظر استاد بزرگوار شهید مطهری(ره) در مورد حضرت رقیه(س) است؛ مطلب دوم پاسخ به شبهه ای است که در سایت های سنی در باب حضرت رقیه(س) آمده و مطلب آخر هم در مورد کرامات حضرت رقیه(س) و باب الحوائج بودن ایشان است. ممکن است مطلب طولانی شود که از همین جا پوزش می طلبیم.
مطلب اول: نظر شهید مطهری(ره) در باب حضرت رقیه(س)
تصور برخی ها این است که استاد بزرگوراد شهید مطهری(ره)، وجود حضرت رقیه(س) را منکر است. لذا برخی ها از سر ناآگاهی نسبت به مسائل شهید مطهری(ره) را مذمت می کنند؛ و حتی ممکن است خدا نکرده ایشان را لعن کنند.
اما اصل شهید مطهری(ره) چیست؟! ایشان در جلد 2 کتاب وزین خویش، حماسه حسینی، که مربوط به یادداشت های ایشان است می نویسد:
«داستان طفلى از ابى عبداللَّه که در شام از دنیا رفت و بهانه پدر مىگرفت و سر پدر را آوردند و همان جا وفات کرد. (رجوع شود به نفس المهموم).»(مجموعه آثار ج17 ص586)
سه نکته در مورد این عبارت عرض می شود:
1- این عبارت در یادداشت های استاد است و نه در سخنرانی های استاد یا در متن کتاب. یعنی اینکه این جزء یادداشت های شخصی استاد بوده و نمی توان این عبارت را به عنوان نظر نهائی و قطعی استاد تلقی کرد. شاید این جزء مسائلی بوده که استاد آن را در یادداشت هایش نوشته که بعدا برود در مورد آن تحقیق کند. مخصوصا آنکه در متن کتاب نیز شهید مطهری(ره) در باب حضرت رقیه(س) بحثی نمی کند.
2- بفرض هم که واقعا نظر نهائی شهید مطهری(ره) این بوده که اصلا دختری به اسم حضرت رقیه(س) وجود خارجی نداشته است. خب حضرت رقیه(س) نه جزء اصول دین است نه جزء اصول مذهب نه جزء فروع دین است نه ضروری مذهب است که کسی با انکارش از دایره اسلام و تشیع خارج شود که بشود او را مذمت کرد. این هم می شود یک مسأله اختلافی مانند دهها و صدها مسأله اختلافی دیگر بین علما. علما سر مسائلی به مراتب مهم تر و اساسی تر از این مسأله اختلاف نظر دارند. این مسأله که جای خود دارد. حال اینجا نیز اینطور است. شهید مطهری(ره) با بررسی اسناد به این نتیجه نرسیده که دختری به اسم رقیه وجود داشته. اما علمای دیگر با بررسی به این نتیجه رسیده اند که واقعا دختری به اسم حضرت رقیه(س) وجود داشته است.
در مجموع ما باید یاد بگیریم که در فضای درس و بحث علمی جای مذمت و لعن نیست. اگر علم داریم باید علمی و منطقی نظر افراد را ارزیابی و نقد کنیم. نه اینکه تا فردی حرفی مخالف مشهور یا مخالف مذاق ما زد او را لعن کنیم و نفرین کنیم. فقط شما حسابش را بکنید وقتی افرادی هستند که عالم مشهور و مطرحی چون شهید مطهری(ره) را بخاطر همچین مسأله ای لعن می کنند؛ وای به حال زمانی که عالمی کم آوازه تر، در یک مسأله ی مهم تر و اساسی تر تشکیک کند.
3- عمده اختلاف علما در این موضوع نیز بر سر این نیست که آیا این دختر سه ساله بوده یا نه؟ بلکه اختلافشان بر سر این است که آیا او اسمش رقیّه بوده یا نه؟ و اینکه آیا دختر امام حسین(ع) بوده یا رابطه ی فامیلی دیگری با حضرت داشته است. وجود چنین اختلاف نظری در مسائل تاریخی نیز، امری است عادی.
مطلب دوم: پاسخ به یک شبهه در سایت های سنی
متن شبهه:
باید اعتراف کنم که ملایان شیعه در استفاده از داستان شهادت حضرت حسین برای تحریک احساسات و تاثیرگزاری بر مردم شیعه کاملا موفق بوده اند، حتی باور کنید که آدمی چون من که بقول شیعه ها از فرق سر تا نک پا وهابی! (موحد ) است؛ با خواندن داستان زیر در سایت معتبر تابناک، بشدت تحت تاثیر قرار گرفت و قدرت فکر کردن برای چند دقیقه از من هم سلب شد اما بخود نهیب زدم که آیا این ملایان کذاب را نمیشناسی؟
شما اول داستان بخوانید تا ببیند چقدر تاثیر گزار است، دل سنگ را هم آب میکند: ،
شیعه میگوید:
حضرت سیدالشهدا(ع) دختری به نام رقیه داشتند که در سن سه سالگی در خرابه شام به شهادت رسید(منتخبالتواریخ ص299) مادر حضرت رقیه مطابق اکثر نقل ها «ام اسحاق» نام دارد که فضایل و مناقب بسیاری را برای آن بانو بر میشمارند. (ترجمه ارشاد ج2 ص197)
حضرت رقیه در ماه شعبان چشم به جهان گشود، سن مبارک آن حضرت هنگام شهادت سه سال بود.
مورخ خبیر عمادالدین حسنبن علی بن محمد طبری، هم عصر خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب کامل بهایی مینویسد دخترک سه چهار سالهای که خاندان امام حسین(ع) در خرابه شام شب هنگام، خواب پدر را دید و بهانه پدر نمود به یزید گفت: سر پدر را برایش ببرند، سر مقدس را آورده و در کنار دختر قرار دادند، آن دختر از غم پدر فریادی برآورد و جان داد.
نام حضرت رقیه علاوه بر کتب مشهوری چون لهوف و... در قصیده سوزناک سیف بن عمیره، صحابی بزرگ امام صادق(ع) آمده و علمای بزرگی همچون شیخ طوسی، نجاشی، علامه حلی و... به آن تصریح کردهاند از (ستاره درخشان شام)
بخشی از صحبتهای حضرت رقیه(س) با سر پدر:
یا ابتاه منالذی خضبک بدمائک (پدر چه کسی محاسنت را با خونت خضاب کرد)
یا ابتاه منالذی قطع وریدک (چه کسی رگ گردنت را برید)
یا ابتاه لیتنی لک الفدا (ای پدر کاش من قربانت میشدم)
یا ابتاه لیتنی توسدت التراب و لا اری شیبک مخضباً بدما (ای پدر کاش خاک مرا در آغوش میکشید تا محاسنت را به خون رنگی نمیدیدم (معالیالسبطی).
هنگامی که زن غساله بدن حضرت رقیه را غسل میداد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت: سرپرست این اسیران کیست؟ زینب(س) فرمود چه میخواهی زن غساله گفت: چرا بدن این طفل کبود است، آیا به بیماری مبتلا بوده است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: ای زن او بیمار نبود، این کبودها آثار تازیانه و ضربههای دشمن است (الوقایع و الحوادث ج 5 ص 81)
اثبات دروغ شیعه:
یک دختر بچه سه ساله تصور واضحی از مرگ ندارد بلکه اصلا مرگ را نمیشناسد ! چه برسد به اینکه قبر و خاک را بشناسد و چه برسد به اینکه بگوید:
(ای پدر کاش خاک مرا در آغوش میکشید تا محاسنت را به خون رنگی نمیدیدم)
سه جمله دیگری که از دخترک سه سه ساله نقل کرده اند نیز نمیتواند سخنان یک دخترک در این سن باشد، از بچه های سه ساله اطرافتان بپرسید آیا رگ را میشناسند تا رگ گردن را بشناسند؟ آیا قبر را میشناسند تا رفتن بدرون قبر را بشناسند!
و نکته عجیب این است که اینها در اول آنقدر دخترک را احمق تصور کردند که فکر کردند اگر سر بریده حسین را بهش بدهند خیال میکند زنده است و سر مرده خون آلود بی تن و بدن را از سر یک آدم زنده فرق نمینهد!!!!!
باز به دنبالش این سخنی که فقط افرادی امثال شیخ سعدی میتوانند بسرایند را به همان دخترکى که چند لحظه پیشتر او را هالو می پنداشتند، نسبت میدهند!!!
و دروغ دیگر اینکه میگویند یزیدیان اینقدر دلسوز شدند که خواستند دخترک را ساکت کنند آنهم با آن طریق عجیب.
یا شاید میخواهند بگویند که یزید سادیسم داشت و میخواست دخترک را بیشتر آزار بدهد! در این صورت لازم بود همه شیون کنند و در میان شیون همه اسیران، صدای دخترک گم میشد نه اینکه ساکت و بتماشا بنشینند! مگر حسین فقط مال رقیه بود؟!!
و نکته دیگر اینکه، سر بریده حسین که به ادعای دروغ ملایان شیعه جلوی یزید بر سر نیزه، سخنرانی کرد باید با دخترش هم حرف میزد تا که دخترک بیتاب آرام میشد! سر در جای که باید صحبت کند صحبت نمیکند چرا؟
و این دروغ را ببینید که میگویند غسال آمد تا دخترک را غسل دهد این نادانان تصور میکنند در قدیم ها مرده شور خانه و غسال خانه بوده!! نه دوستان آنوقت ها هرکس میمرد خاندان خودش میت را شستشو میدادند( و شستشو دادن دخترک سه ساله آسان است ) و البته اگر کسی ملکه بود باز خادم ها اینکار را میکردند ولی در فرض شما زینب خودش در آن وقت حیثیتش از خادم نیز کمتر بوده و در خرابه ساکن بوده! پس دلیلی نداشت که یزید برایش خادم بفرستند.
پیامبر فرموده اگر خجالت نمیشی هرچه میخواهی بکن .
حالا این علمای شیعه خجالت نمیکشند که هرچه دلشان خواست میگویند.
اما گاهی صدای خود شیعه ها هم در میاید و با استناد به کتاب های خودشون حرف سنی ها را تایید میکنند و میگویند حسین فرزندی بنام رقیه نداشته است!
اما علمای شیعه حالا چگونه بگویند که این حرف ها دروغ بوده است؟ سالانه میلوینها نفر به زیارت قبر رقیه در شام رفته و میروند! لذا حق و حقیقت را منکر میشوند و ببینید فتوای علمای آنها را:
ای ملت شیعه!
آیا وقت آن نرسیده که فریب این قیافه های غلط انداز را نخورید؟ و آیا هنگام آن نرسیده که خویشتن و اهل بیت خودتان را از دام های دروغگویان نجات دهید؟ و آیا نباید آخرت و عاقبت خود و خانواده خود را ختم به خیر کنید؟
پاسخ:
مقدّمه:
گفته است: «حتی باور کنید که آدمی چون من که بقول شیعه ها از فرق سر تا نک پا وهابی! (موحد ) است؛ ... »
وهّابی ها خود را موحّد می نامند؛ در حالی که در کتابهایشان، با صراحت تمام، آورده اند که خدا، جسم دارد. دست دارد. پا دارد. سر دارد. راه می رود. و ... .
1ـ گفته است: «یک دختر بچه سه ساله تصور واضحی از مرگ ندارد بلکه اصلا مرگ را نمیشناسد ! چه برسد به اینکه قبر و خاک را بشناسد و چه برسد به اینکه بگوید: (ای پدر کاش خاک مرا در آغوش میکشید تا محاسنت را به خون رنگی نمیدیدم)»
کدام دختر سه ساله، دختر سه ساله ای از خاندان محمّد مصطفی یا دختر سه ساله ای از یک خاندان عادی؟!
طبق بیان قرآن کریم، حضرت عیسی(ع) در روز اوّل تولّدش سخن گفت و از نبوّت خویش خبر داد؛ و خود را دارای کتاب آسمانی معرّفی نمود. آیا به بهانه ی اینکه یک نوزاد یک روزه نمی تواند حرف بزند، می توان این آیات قرآنی را انکار نمود؟!
طبق آیات قرآن، حضرت یحیی(ع) در کودکی ـ بنا به روایات در هفت سالگی ـ صاحب کتاب آسمانی شد. آیا به بهانه ی اینکه یک کودک هفت ساله توان فهم حقیقت نبوّت و وحی را ندارد، می توان آیات قرآن را انکار نود؟!
ممکن است بگویند: «این دو مثال، دو پیغمبر بودند؛ امّا رقیّه پیغمبر نبود.»
می گوییم:
اوّلاً آن بزرگوار، فرزند حسین بن علی(ع) که طبق احادیث اهل سنّت، یکی از دو سیّد جوانان بهشت می باشد. و می دانیم که هوش، امر ژنتیکی است.
ثانیاً کودکان نابغه ای از پیغمبرزداده ها و امام زاده ها هم وجود دارند که به چند نمونه اشاره می کنیم.
مورد نخست:
سیّد محمّد حسین طباطبایی، مشهور به عَلم الهدی، حافظ کلّ قرآن کریم، از اهالی قم.
وی در دو و نیم سالگی حفظ قرآن را شروع کرد؛ و در سه یا چهارسالگی، کلّ قرآن را در حفظ داشت؛ در همان سنّ و سال، چهره ای مشهور در کلّ بلاد اسلامی شد. وی تا پنج سالگی، افزون بر قرآن، حادیث اصول کافی، کتاب گلستان سعدی و اشعار محتشم کاشانی را هم حفظ نمود. شگفتی دیگر این نابغه آن بود که با آیات قرآن، صحبت می نمود؛ یعنی وقتی از او سوال می شد، پاسخ را با بیان آیات قرآن می داد. مثلاً وقتی از او سوال می شد که نظرت در مورد سیگار چیست؟ می گفت: «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ ـــ و خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید»(البقرة:195).
وی در همان سنین کودکی، موفّق به گرفتن درجه ی دکترای افتخاری از دانشگاه حجاز شد.
البته این تنها مدرک او نیست. مدارکی که او طی سالهای طفولیت تا نوجوانی از دانشگاههای کشورهای مختلف دنیا گرفته است عبارت است از :
1ـ مدرک دیپلم افتخاری از کشور بوسنی و هرزگوین که بالاترین مدرک و درجه ی علمی در بوسنی می باشد که به یک عالم دینی داده می شود. این مدرک را در سال 1376 دریافت نمود؛ یعنی در شش سالگی. چون وی متولّد سال 1370 است.
2ـ مدرک لیسانس افتخاری دانشگاه تبریز (آذربایجان شرقی).
3ـ مدرک دکترا از دانشگاه ( حجاز ) کاونتری انگلستان .
وی در آن سالها به چند کشور خارجی مسافرتهای مختلفی داشت. از جمله:
1 -سفر به عربستان ( جهت اجرای برنامه و تشرّف به حج تمتّع )
2 -سفر به بوسنی و هرزگوین.
3 -سفر به کشور اسلونی.
4 -سفر به کشور ترکیه.
5 -سفر به کشور سوریه.
6- سفر به کشور انگلستان (اواخر بهمن 76)
در سفری که در نیمه دوم بهمن سال 7613 به انگلستان داشت در طول 18 روز اقامت در آنجا در 7 شهر مختلف انگلستان برنامه اجرا کرد که مورد استقبال بی نظیر مسلمانان شیعه و سنی قرار گرفت. در همین مسافرت بود که در هیئتی مرکّب از هشت استاد، به همراه یک نفر از اساتید دانشگاهها که به عنوان ناظر حضور داشت، امتحانی از وی در پنج رشته ی علوم قرآنی گرفته شد ؛ که عبارت بودند از: حفظ قرآن با ترجمه، بیان موضوع آیات، تفسیر و توضیح آیات، مکالمه به وسیله آیات قرآنی، بیان آیات به روش اشاره.
این امتحان، حدود سه و نیم ساعت طول کشید. این امتحان در دو مرحله عمومی و تخصصی صورت گرفت و در پایان، بر اساس استانداردهای موجود انگلستان، به ایشان مدرک دکترای افتخاری اعطاء کردند.
در مدت اقامت علم الهدی در انگلستان بسیاری از مطبوعات و شبکه های مختلف رادیو تلویزیونی با ایشان مصاحبه کردند و اخبار مربوط به این حافظ خردسال را جزء مهمترین عناوین خبری خود قرار دادند. محمدحسین در طول برنامه ی حفظ قرآن خود، ثواب حفظ هر سوره ای را به یکی از معصومین علیهم السلام هدیه می کرد؛ مثلا ثواب حفظ سوره بقره را به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، سوره آل عمران را به حضرت علی علیه السلام، سوره نساء را به حضرت زهرا سلام الله علیها و به همین ترتیب ثواب تلاوت و حفظ سوره های دیگر را نیز به دیگر معصومین علیهم السلام نثار می کرد.
چند مورد از سوال و جوابها و خاطره ای شیرین و جذاب از ایشان به نقل از پدر و استادشان حجت الاسلام و المسلمین طباطبایی که خودشان حافظ کل قرآن کریم و استاد رشته حفظ می باشند را می آوریم :
گفتنی است این خاطرات و سوال و جواب ها مربوط به دوران خردسالی محمد حسین می باشد.
از سیدمحمدحسین طباطبایی سوال شد: آیه در مورد مثلث بخوانید، گفت :
«انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذی ثَلاثِ شُعَبٍـــــ بروید به سوى سایه ی سه شعبه»(المرسلات:30)
پرسیدند نظر شما در مورد فرهنگ غرب چیست؟ جواب داد :
«أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوات ـــــ نماز را تباه کردند، و از شهوات پیروى نمودند.»(مریم:59)
سوال شد با توجه به امکانات پیشرفته ای که اینجا می باشد دوست داری لندن بمانی یا بروی قم؟
جواب داد: «قُمْ فَأَنْذِر» (المدثر:2)
همچنین در پاسخ به این سوال یک جمله عربی بسیار زیبا گفت : «لا ابدل شبدا واحدا من قم بکل اروپا. ــــــــ یک وجب از خاک قم را با همه ی اروپا عوض نمی کنم.»
پدر بزرگوار ایشان حاج آقا طباطبایی نقل می کنند: بعد از امتحان تخصّصی برای اخذ مدرک دکترا به شهر ( بیرمنگام) رفتیم، به منزل یکی از دوستان. در آنجا برادری گفت که برنامه ی کامپیوتری جدیدی دارد که می تواند از دیوان حافظ فال بگیرد، گفتم آیا می توانید فال علم الهدی را بگیرید؟ ایشان تفألی به دیوان حافظ زدند و اشعار زیر بر روی صفحه مونیتور نقش بست :
«شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره صد ساله می رود.»
نتیجه:
یکی از سوالات که از ایشان شد، این بود: نظر شما در مورد فرهنگ غرب چیست؟
وی جواب داد :
«أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوات ـــــ نماز را تباه کردند، و از شهوات پیروى نمودند.»(مریم:59)
ما از این وهّابی می پرسیم: آیا یک کودک شش ساله، می فهمد که شهوت چیست؟ آیا می فهمد که غربی ها غرق در شهواتند؟
کودکان عادی یقیناً نمی فهمند؛ امّا سیّد محمّد حسین طباطبایی، می فهمد. این کودک، تاریخ نیست. کسی است که مصاحبه های او در کشورهای مختلف دنیا، به صورت تصویری موجود است. گفتنی است که وی در همان سنّ شش یا هفت سالگی، کلاس تفسیر قرآن داشت؛ که مدّتها از طریق تلوزیون پخش می شد. لذا قاعدتاً باید فیلم این کلاسها در آرشیو صدا و سیما موجود باشد.
وقتی یک کودک عادی، و البته تربیت شده در یک خانواده ی قرآنی، صاحب این حدّ از نبوغ می شود که در دو و نیم سالگی شروع به حفظ قرآن می کند و در شش سالگی، دکترا می گیرد، چگونه کودکی که در خانه ی وحی، تربیت شده، معنی مرگ را نفهمد؟!!
مورد دوم:
کیم اونگ یونگ، اهل کره.
این فوق نابغه ی کره ای در سال 1962 به دنیا آمد. او در چهار سالگی می توانست زبانهای ژاپنی، کره ای، آلمانی و انگلیسی را بخواند. در پنج سالگی سخت ترین مسأله های دیفرانسیل و انتگرال را حلّ می کرد و بهره ی هوشی بسیار بالا یعنی بالای 210 داشت. کیم اونگ یونگ از 3 تا 6 سالگی دانشجوی افتخاری دانشگاه هانگ یانگ بود؛ و در 7 سالگی به ناسا (سازمان تحقیقات فضایی آمریکا) دعوت شد. او در پانزده سالگی دکترای خود را گرفت.
مورد سوم:
گریگوری اسمیت : کاندیدای صلح نوبل در 12 سالگی
گریگوری اسمیت در سال 1990 به دنیا آمد. در دو سالگی می توانست بخواند و در ده سالگی وارد دانشگاه شد. ولی نبوغ تحصیلی، تنها نیمی از داستان گریگوری اسمیت است. او عاشق صلح می باشد و از سنین کم به عنوان حامی و یکی از فعالان حقوق کودک و صلح جهانی به کشورهای مختلف دنیا سفر کرده است. او موسس سازمان بین المللی دفاع جوانان است که اصول صلح را به کودکان و جوانان سراسر دنیا آموزش می دهد. او با بیل کلینتون و میخائیل گورباچوف مذاکره داشته و در مقابل سازمان ملل سخنرانی کرده است. گریگوری در 12 سالگی کاندیدای اخذ جایزه صلح نوبل شد.
مورد چهارم:
آکریت جاسوال : جراح هفت ساله هندی
آکریت جاسوال یک نوجوان هندی است که باهوش ترین فرد هندی به شمار می رود. او در سال 2000 و در هفت سالگی اولین موفقیت پزشکی خود را به دست آورد. بیمار او دختری هشت ساله بود که پول کافی برای رفتن به بیمارستان نداشت. دست این دختر به حدی سوخته بود که جمع شده و به شکل مشت درآمده بود. آکریت هیچ تجربه ای در جراحی نداشت، ولی این دختر را عمل کرد و او دیگر می توانست انگشتان خود را باز و بسته کند. آکریت به مطالعات پزشکی خود ادامه داد و در دوازده سالگی دارویی برای درمان سرطان ساخت. او هم اکنون کوچکترین دانشجوی دانشکده پزشکی هند است.
موارد دیگر:
ابن سینا، در هفت سالگی، به پایه از علم رسیده بود؛ که استادی برایش یافت نمی شد.
شیخ شهاب الدین سهروردی، معروف به شیخ اشراق، در سنین کودکی، قلّه های علم را طیّ نموده بود. وی در نوزده سالگی، کتاب حکمة الاشراق را تألیف نمود؛ و با نگارش این کتاب، بنیان فلسفه ی اشراق را گذاشت. وی در ابتدای کتاب آورده که من این مکتب فلسفی را پیش از اینها کشف نموده بودم؛ لکن تمایلی به نگارش آن نداشتم؛ تا اینکه اصرار دوستان مرا واداشت تا آن را بنگارم. گفتنی است که وی، زمان نگارش این کتاب، مراتبی از عرفان را داشت؛ که در کتابش هم منعکس است.
نتیجه گیری:
بلی اغلب کودکان، در سنّ سه سالگی، تصویر روشنی از مرگ ندارند؛ امّا همواره کودکانی استثنائی هستند که هوشی فراتر از سنّ و سال خود دارند؛ که دختر سه ساله ی امام حسین(ع) را می توان یکی از مصادیق این کودکان دانست. البته فرهنگ عاشورا، از این عجایب، فراوان دارد. تک تک آنهایی که در کنار امام حسین(ع) قرار گرفته بودند، شگفتی سازان بودند.
2ـ گفته است: «و نکته دیگر اینکه، سر بریده حسین که به ادعای دروغ ملایان شیعه جلوی یزید بر سر نیزه، سخنرانی کرد باید با دخترش هم حرف میزد تا که دخترک بیتاب آرام میشد! سر در جای که باید صحبت کند صحبت نمیکند چرا؟»
شیعه هیچ جا نگفته که سر امام حسین(ع) در مجلس یزید سخن گفته است. بلکه مطلبی نقل شده از شخصی که می گوید:«وقتی سر آن حضرت را بر نیزه ها در میان شهر می گرداندند، شنیدم که آیاتی از سوره کهف را می خواند.»
به احتمال زیاد، مکاشفه ای برای این شخص رخ داده بوده است؛ و چنین نبوده که همگان چنان مطلبی را مشاهده کرده باشند.
3ـ این بی ادب گفته است: «و این دروغ را ببینید که میگویند غسال آمد تا دخترک را غسل دهد این نادانان تصور میکنند در قدیم ها مرده شور خانه و غسال خانه بوده!! نه دوستان آنوقت ها هرکس میمرد خاندان خودش میت را شستشو میدادند( و شستشو دادن دخترک سه ساله آسان است ) و البته اگر کسی ملکه بود باز خادم ها اینکار را میکردند ولی در فرض شما زینب خودش در آن وقت حیثیتش از خادم نیز کمتر بوده و در خرابه ساکن بوده! پس دلیلی نداشت که یزید برایش خادم بفرستند.»
حرف مفت زدن که مالیات ندارد. اگر راست می گویی مدرک بیاور که در آن زمان، غسّالخانه و شغل غسّالی وجود نداشته است. احتمالاً در شهرهای متمدّن دنیا، که دمشق هم یکی از آنها بوده، غسّالخانه وجود داشته؛ و افرادی کارشان همین بوده است. احتمالاً شستن مرده در خانه، اغلب در مناطق روستایی یا شهرهای کم تمدّن رواج داشته و دارد.
4ـ گفته است: «اما گاهی صدای خود شیعه ها هم در میاید و با استناد به کتاب های خودشون حرف سنی ها را تایید میکنند و میگویند حسین فرزندی بنام رقیه نداشته است!»
اصلاً در اعتقاد شیعه، وجود رقیّه و عدم وجود او مهمّ نیست. ما رقیّه را نه از اصول دینمان می دانیم و نه از فروع دینمان. اختلاف علما نیز بر سر این نیست که آیا این دختر سه ساله بوده یا نه؟ بلکه اختلافشان بر سر این است که آیا او اسمش رقیّه بوده یا نه؟ و اینکه آیا دختر امام حسین(ع) بوده یا رابطه ی فامیلی دیگری با حضرت داشته است. وجود چنین اختلاف نظری در مسائل تاریخی نیز، امری است عادی. مگر خود اهل سنّت، سر مسائل تاریخی، اختلاف نظر ندارند؟!
تنها یک فرد مغرض و عقده ای می تواند با استناد به یک اختلاف نظر عادی، این گونه جولان دهد. تو اگر مردی، چرا در اموری وارد بحث شده ای که نه جزء اصول دین است نه جزء فروع دین؟ اگر مردی بیا با ما سر امامت، خلافت بلافصل پیامبر(ص)، عصمت امام(ع) و مسائل اصولی اینچنینی با ما وارد بحث شو تا مرد از نامرد مشخص شود.
مطلب سوم: شفا گرفتن از حضرت رقیه(س) و باب الحوائج بودن ایشان
برای برخی این سوال وجود دارد که چرا حضرت رقیه(س) یا از آن بالاتر حضرت علی اصغر(ع) صاحب کرامات شده اند؟!!! حالا اگر شهدای کربلا مانند حضرت عباس(ع)، حضرت علی اکبر(ع)، سایر یاران و خود امام حسین(ع) صاحب کرامات بشوند درست است. چون اینها در راه خدا جان فشانی کردند و به مقام رفیع شهادت نائل شدند البته با اختیار خودشان. یعنی آمدند جنگیدند تا شهید شدند. پس اگر خداوند متعال به آنها مقاماتی بدهد؛ درست است و حق دارند. اما مثلا حضرت رقیه(س) 3 ساله یا حضرت علی اصغر(ع) 6 ماهه چه عمل اختیاری انجام داده اند که شایسته این مقامات باشند؟؟!!
در جواب به این سوال می گوئیم اینطور نیست که یک بچه 3 ساله هیچ معرفت و مقامی نداشته باشد. کمال و فضیلت به سن و سال نیست. چه بسا فرد 40 ساله یا 50 ساله ای که به اندازه یک بچه 5 6 ساله شعور و درک و معرفت نداشته باشد و چه بسا کودکی 3 4 ساله که درک و شعوری از یک فرد بالغ 50 ساله نیز بیشتر باشد.
مگر حضرت عیسی(ع) در گهواره ادعای نبوت نکرد؟!!!
«قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا (30)وَ جَعَلَنی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا (31)وَ بَرًّا بِوالِدَتی وَ لَمْ یَجْعَلْنی جَبَّاراً شَقِیًّا (32)وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا (33)ـــــ [عیسی(ع)] گفت: «منم بنده خدا، به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.(30)و هر جا که باشم مرا با برکت ساخته، و تا زندهام به نماز و زکات سفارش کرده است.(31)و مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده و زورگو و نافرمانم نگردانیده است.(32)و درود بر من، روزى که زاده شدم و روزى که مىمیرم و روزى که زنده برانگیخته مىشوم.»(سوره مریم)
آیا کودک در گهواره خدا را می شناسد که بخواهد ادعای بندگی او را بکند؟!!! آیا به کودک گهواره توصیه به نماز و زکات شده؟!!! آیا کودک گهواره محبت به والدین و نیکی به آنها را می فهمد؟!!!
بله کودک عادی این مسائل را نمی فهمد. اما کودکی که دارای فضائل باشد می فهمد. و فضائل نیز به سن و سال نیست.
امیر مومنان(ع) از بدو تولّد شگفتی آفرین بود؛ هنگام تولّدش کعبه شکافت و او را در بر گرفت. بند قنداق را پاره می نمود؛ لذا مادرش او را حیدره نامید که به معنی شیر می باشد. حضرت یحیی(ع) هفت ساله بود که به نبوّت رسید. بلکه تمام انبیاء و ائمه(ع) و اولیای الهی از بدو تولّد آثار کمال را داشته اند. علیّ اصغر(ع) و رقیه(س) نیز از بدو تولّد دارای رتبه ی وجودی بالایی بودند؛ لذا خداوند متعال آنها را در لیست شهدای کربلا قرار داد. و بدلیل همین رتبه وجودی بالا صاحب کرامت و مقامات شده اند با اندک مطالعاتی در باب جریان عاشورا بر افراد زکی معلوم می شود که شهدای کربلا، همگی از جانب خدا گلچین شده بوده اند. شیوه ی گزینش سیّد الشهدا(ع) به خوبی نشان می دهد که او نمی خواست هر کسی در جرگه ی یاران او قرار گیرد. آنها را که بودند، مرخّص می نمود؛ و کسانی را که نبودند دعوت به یاری می نمود. کسانی در کنارش بودند، فرمود: هر کس می خواهد برود. امّا از سوی دیگر سراغ زهیر بن قین فرستاد که با ما باش. از مدینه که حرکت کرد، مردانی از بنی هاشم با او ملاقات نمودند؛ و به هیچکدام نفرمود که با من بیایید؛ امّا زنان و کودکان را با خود آورد؛ و چون گفتند نبر، فرمود: خدا چنین خواسته.
اگر فرد منصفی در شرح حال آن حضرت و یارانش تفحّص کند، شکّ نمی کند که تک تک آن افراد، گزیده شده بودند؛ و چنین نبود که اتّفاقی در آن موقعیّت واقع شوند. آنان همه افرادی با رتبه ی وجودی برتر بودند؛ از نوزاد گرفته تا پیرسال؛ از زن گرفته تا مرد؛ از تازه مسلمان گرفته تا کهنه مسلمان؛ از مدنی گرفته تا کوفی؛ از هاشمی تا غیر هاشمی. حتّی حرّ بن یزید ریاحی نیز فردی عادی نبود. او اگر چه قبل از آن به حقّ اهل بیت(ع) جاهل بود، امّا در همان حال نیز روح فتوّت و جوانمردی و حرّیّت در او موج می زد. اگر غیر از این بود، لشکر هزاران نفری را رها نموده به لشکر چند ده نفری ملحق نمی گشت. او اگر فردی صرفاً خوب بود، نهایتش این بود که از این منازغه کناره گیری کند؛ امّا او کناره گیری نکرد، بلکه با اختیار خویش، راهی را برگزید که یقیناً آخرش مرگ بود.
این جواب اجمالی به این بحث است. جوابهای مفصل تر و عمیق تری نیز به این سوال می توان داد که بدلیل طولانی شدن صرف نظر می کنیم.