برهان

قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏ /البقرة ۱۱۱
پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۳۵ ب.ظ

آیات موهم عدم عصمت در قرآن

در این پست و در ادامه دو پست قبلی می خواهیم به آیاتی بپردازیم که از مفاد این آیات این توهم پیش می آید که پیامبر(ص) معصوم نیست. اما قبل از آن مقدمه ای ذکر می کنیم که عین همان مقدمه دو پست قبل است:

مقدمه:

وقتی ما با براهیم قاطع عقلی اثبات نمودیم که انبیاء(ع) و ائمه(ع) باید معصوم باشند؛ دیگر این مسأله با شواهد نقلی و تاریخی قابل رد شدن نیست. بلاتشبیه مانند اینکه ما با دلیل قاطع عقلی قضیه فیثاغورث را اثبات کرده ایم. حال اگر کسی آمد پیش ما و گفت من مثلثی کشیده ام که قائم الزاویه است اما قضیه فیثاغورث در آن صدق نمی کند؛ به راحتی و مثل آب خوردن می گوئیم یا مثلثت قائم الزاویه نیست یا داری اضلاع را اشتباه اندازه گیری می کنی. خلاصه اینجا اشتباه از تو است. وگرنه قضیه فیثاغورث قطعاً درست است.(البته اگر دوستان نفرمایند این قضیه در هندسه غیر اقلیدسی رد می شود. نه صحبت ما در هندسه مسطحه یا همان هندسه اقلیدسی است.) حال اینجا نیز اینطور است. وقتی ما با براهین قاطع عقلی عصمت را ثابت نمودیم؛ اگر با حدیثی یا آیه ای یا یک واقعه ی تاریخی مواجه شویم؛ که از ظاهر آن آیه یا حدیث یا واقعه تاریخی اینطور برداشت شود که معصوم مرتکب اشتباه یا گناهی شده است؛ به راحتی و مثل آب خوردن می گوئیم که یا آیا واقعه یا حدیث جعلی است؛ یا ما منظوری حدیث یا آیه را بد فهمیده ایم. اما چون در آیه قرآن احتمال جعل منتفی است و محال است آیه جعلی باشد؛ لذا در مورد قرآن تنها فرض بدفهمی ما باقی می ماند. اما در احادیث احتمال جعل و تحریف نیز وجود دارد. چون که اگر واقعاً از معصوم اشتباهی یا گناهی سر زده باشد پس آن براهین اشکال دارد و باید بشود آن براهین را رد کرد. البته باید به روش عقلی و کلی براهین رد شوند نه با شاهد مثال. چون عقل را باید با عقل رد کرد نه با نقل.

دلیل این مطلب نیز این است که حجیت عقل ذاتی است اما حجیت حدیث به حجیت عقل است. یعنی اینکه خود انسان می‌فهمد که اگر عقلش به چیزی حکم کرد آن چیز درست است و باید مطابق آن چیز رفتار کند. اما چرا حدیث را می پذیریم؟ چون معصوم (ع) آن را فرموده. خوب حالا چرا ما این افراد را معصوم می دانیم؟ چون برای عصمت‌شان برهان و دلیل عقلی اقامه کرده ایم. پس در واقع چون قبلاً با عقل عصمت را ثابت کرده ایم. حرف آن‌ها را می‌پذیریم. پس پذیرفتن حدیث به حجیت ذاتی عقل وابسته است. و عقل برتر از ظن است. ظن نیز یعنی گمان. اما عقل حکم قطعی و یقینی می‌دهد نه حکم گمانی و احتمالی. ما برای عصمت ائمه (ع) برهان قاطع و یقینی عقلی اقامه کرده‌ایم. اما فلان حدیث را ما مطمئن نیستیم از معصوم (ع) صادر شده باشد. بلکه مثلاً می گوییم به احتمال زیاد این حدیث را معصوم (ع) فرموده. پس می‌شود ظن. اما خوب همین ظن نیز در فقه حجت است. یعنی ما مجازیم طبق همین احتمال عمل بکنیم. و اگر طبق همین احتمال عمل کردیم و فردای قیامت دیدیم واقعاً این حدیث از معصوم (ع) صادر نشده ما پیش خداوند متعال معذوریم. چون به خدا می گوییم خدایا ما موظف به تبعیت از معصوم (ع) بودیم. از طرفی طبق قواعد علم الحدیث و پس از بررسی دقیق (که البته این بررسی کار متخصص و مجتهد است نه کار من و شما) احتمال زیاد دادیم این حدیث از معصوم (ع) صادر شده است پس طبق مفادش عمل کردیم.

البته حساب احادیث متواتر جداست چون احادیث متواتر را یقین داریم از معصوم (ع) صادر شده است. چون یکی از بدیهیات متواترات است.

با این مقدمه برویم سراغ آیات:

آیه اول: سوره فتح

متن آیات

«إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً(1)لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقیماً. ــــــ ما تو را گشایش ایجاد نمودیم ؛ گشایشی آشکار.(1)برای اینکه خداوند ذنب گذشته و آینده تو را بپوشاند و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى مستقیم هدایت کند.»(الفتح)

توضیح:

همانطور که در پست قبلی بیان شد واژه ی ذنب در کلام اهل لغت به معنی گناه شرعی نیست؛ بلکه در اصل به معنای دنباله ی چیزی است. لذا دم حیوان را ذَنَب گفته اند ؛ چون در دنباله و آخر حیوان قرار دارد و حیوان هر جا رود ، دمش نیز دنبال او می رود. گناه را هم ذَنب گفته اند به این سبب که اثر وضعی و شرعی گناه همانند دم حیوان ، به صاحبش می چسبد و از او جدا نمی گردد ؛ و چه بسا هنگام مرگ نیز در پی او می رود. پس استعمال واژه ی ذنب در گناه شرعی، مجازی و استعاری است ؛ لذا نمی توان همه ی استعمالات کلمه ی ذنب در قرآن کریم و روایات را به معنی گناه اصطلاحی در شرع گرفت ؛ بخصوص در مورد انبیاء(ع) که دلیل عقلی دلالت بر عصمت آنها دارد.

مشتقات لفظ « غفر » نیز در اصل به معنی بخشیدن و آمرزیدن و امثال آنها نیست؛ و اگر در زبان فارسی و ترجمه های قرآن، آن را بخشیدن و آمرزیدن معنی می کنند، غلط مشهور می باشد؛ و همین غلط مشهور است موجب پیدایش پاره ای شبهات شده است. لذا اگر واژه « غفر » و مشتقّات آن، در معنای بخشیدن و آمرزیدن به کار می رود از باب مجاز و استعاره است. غفر در لغت عرب، به معنی پوشاندن و مستور کردن است. لغتنامه التحقیق به نقل از التهذیب گفته است:« أصل الغفر: الستر و التغطیة. ـــ اصل معنای غفر پوشاندن و پرده انداختن است.» کلاه را هم مِغْفَر گفته اند چون سر را می پوشاند. بر این اساس، استغفار یعنی طلب پوشاندن و طلب مخفی کردن.

حال با این مقدمه به توضیح آیه می پردازیم:

اگر در این آیه مراد از ذنب ، گناه شرعی است ، چه رابطه ای است بین فتح و بخشش یا پوشش گناه؟ از نظر ادبی لام در واژه ی «لیغفر لک» لام تعلیل است.لذا خداوند متعال در این آیات ، فتح را علّت و سبب غفران ذنب معرّفی می کند.

«إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً لِیَغْفِرَ لَکَ ... . ــ ما تو را گشایش ایجاد نمودیم ؛ گشایشی آشکار ، برای اینکه خدا بپوشاند برای تو ذنب تو را...»

امّا اینکه مراد از فتح، کدام فتح است اقوالی در این باره موجود است . برخی گفته اند مراد ، فتح مکّه است ، برخی نیز فتح خیبر را مقصود دانسته اند ؛ امّا نظر علامه ی طباطبایی (قدس سرّه ) این است که مراد ، فتح حاصل از صلح حدیبیه است. و منظور از فتح ، گشایش در امور است نه فتح جنگی ؛ البته فتح مکّه نیز پیامد صلح حدیبیّه بود.

به هر روی ، رابطه ی معقولی بین فتح و غفرانِ شرعی و ذنب شرعی دیده نمی شود. و معنی ندارد که خدا به سبب دادن نعمت فتح به پیامبر ، گناهی را از او ببخشد؛ خصوصاً گناه آینده را؛ چون بخشیدن گناهی که هنوز واقع نشده معنی معقولی ندارد. به همین سبب است که مفسّرین گفته اند: مراد از ذنب رسول خدا ، جرمهایی بود که اهل مکّه برای آن حضرت قائل بودند. چون از یک طرف آنها مبارزه با بتها را گناه می دانستند و از طرف دیگر در جنگهای متعددی که بین کفّار و مسلمین واقع شد، افراد فراوانی از اهل مکّه به دست مسلمین کشته شدند؛ و بازماندگان آنها از این جهت رسول خدا را مقصّر و گناهکار می دانستند ؛ و آشکارا بر آن بودند که آن حضرت را به خاطر این ذنوب ، مجازات نمایند. امّا با بسته شدن صلح حدیبیّه که در نهایت منتهی به فتح مکّه شد ، اهل مکّه قدرت انتقام گیری را از دست دادند ؛ لذا دیگر جرأت اینکه آشکارا دم از انتقام گیری بزنند را نداشتند. پس با فتح مکّه ذنوبی که اهل مکّه برای پیامبر قائل بودند مغفور (پوشانده و مخفی) شد. همچنین اعلام عفوّ عمومی توسّط آن حضرت بعد از فتح مکّه ، آتش انتقام کشی بسیاری از اهل مکّه را خاموش کرد. لذا دلهای بسیاری از آنها نسبت به آن حضرت نرم شد و بسیاری از آنها به خاطر خُلق عظیم آن حضرت مسلمان شدند. به این ترتیب دیگر کسی از اهل مکّه قائل به گناهکار بودن آن حضرت نبودند.

در گفتگویی که بین امام رضا(ع) و مأمون گذشته، دقیقاً همین تفسیر را از امام رضا(ع) مشاهده می کنیم.

«... قَالَ الْمَأْمُونُ لِلَّهِ دَرُّکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: « لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. » قَالَ الرِّضَا (ع): لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّةَ أَعْظَمَ ذَنْباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ صَنَماً فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالدَّعْوَةِ إِلَى کَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَ عَظُمَ وَ قَالُوا أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ. وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ. ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ فَلَمَّا فَتَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نَبِیِّهِ مَکَّةَ قَالَ لَهُ یَا مُحَمَّدُ إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّةَ بِدُعَائِکَ إِیَّاهُمْ إِلَى تَوْحِیدِ اللَّهِ فِیمَا تَقَدَّمَ وَ مَا تَأَخَّرَ لِأَنَّ مُشْرِکِی مَکَّةَ أَسْلَمَ بَعْضُهُمْ وَ خَرَجَ بَعْضُهُمْ عَنْ مَکَّةَ وَ مَنْ بَقِیَ مِنْهُمْ لَا یَقْدِرُ عَلَى إِنْکَارِ التَّوْحِیدِ عَلَیْهِ إِذَا دَعَى النَّاسَ إِلَیْهِ فَصَارَ ذَنْبُهُ عِنْدَهُمْ مَغْفُوراً بِظُهُورِهِ عَلَیْهِم‏. ــــــــــ مأمون گفت: خدا خیرت دهاد اى أبو الحسن ! خبر ده مرا از کلام خدا که می فرماید:«لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.» امام رضا(ع) فرمودند: از نظر مشرکین مکّه، کسى گناهکارتر از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نبود، چون ایشان پیش از بعثت ، سیصد و شصت بت را مى‏پرستیدند و چون پیامبر ایشان را به لا إله إلّا اللَّه دعوت نمود، این موضوع بر آنان گران آمده و گفتند:« آیا او به جاى این همه خدایان، خداى واحدى قرار داده؟! این براستى چیز عجیبى است. سرکردگان آنها بیرون آمدند و گفتند:بروید و خدایانتان را محکم بچسبید، این چیزى است که خواسته‏اند(شما را گمراه کنند). ما هرگز چنین چیزى در آیین دیگرى نشنیده‏ایم ؛ این تنها یک آئین ساختگى است.»(سوره ص:5ـ7) پس هنگامى که خداوند شهر مکّه را براى پیامبرش محمّد صلّى اللَّه علیه و آله فتح کرد به او فرمود: اى محمّد! «ما تو را گشایش ایجاد نمودیم ؛ گشایشی آشکار. برای اینکه خداوند ذنب گذشته و آینده ی تو را بپوشاند»، همان چیزى را که از نظر أهل مکّه به خاطر دعوت به توحید در گذشته و بعد از آن، گناه محسوب مى‏شد. زیرا برخى از مشرکان مکّه مسلمان شدند و بعضى از مکّه خارج گردیدند، و آنان که ماندند نتوانستند آن زمان که پیامبر مردم را به توحید دعوت مى‏کرد در مورد یکتاپرستى نسبت به حضرتش ایراد بگیرند، چه اینکه با غلبه ی حضرت بر ایشان، هر آنچه از دید ایشان ذنب و گناه به حساب مى‏آمد، پوشیده گشت.»(الإحتجاج على أهل اللجاج، ج‏2، ص: 430)

در این روایت تصریح شده که ذنب مطرح شده در سوره ی فتح، در حقیقت همان اثر وضعی دعوت به توحید بوده است. رسول خدا دعوت به توحید می کرد ؛ و مردم مکّه این را خلاف اعتقاد خود می دانستند لذا نسبت به آن حضرت کینه پیدا کردند ؛ و خدا از این کینه و آزاری که ممکن بود از آن ناشی شود ، تعبیر به ذنب پیامبر نمود؛ و با فتح مکّه آن ذنب را زدود. چرا که معنی لغوی ذنب، پیامد ناگوار است.

پس یقیناً ذنب پیامبر در نظر اهل مکّه گناه شرعی نبوده؛ چون کفّار مکّه اساساً دینی الهی نداشتند تا پیامبر را در مقابل خدا گناهکار بشمارند. آنها اعتقاد به معاد نیز نداشتند ؛ و بدون اعتقاد به معاد نیز گناه شرعی معنا ندارد.

آیه دوم: سوره تحریم:

متن آیات:

«یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلیمُ الْخَبیرُ (3) إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ (4) عَسى‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ أَبْکارا ــــــ اى پیامبر! چرا چیزى را که خدا بر تو حلال کرده (مباح کرده) به خاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام مى‏کنى؟! در حالی که خداوند پوشاننده و رحیم است. خداوند راه گشودن سوگندهایتان را روشن ساخته ؛ و خداوند مولاى شماست و او دانا و حکیم است. (به خاطر بیاورید) هنگامى را که پیامبر یکى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى که وى آن را افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت ، قسمتى از آن را براى او (آن زن) بازگو کرد و از قسمت دیگر خوددارى نمود؛ هنگامى که پیامبر همسرش را از آن خبر داد، (آن زن) گفت:«چه کسى تو را از این راز آگاه ساخت؟» فرمود: «خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت.» اگر شما(همسران پیامبر) از کار خود توبه کنید(به نفع شماست، زیرا) دلهایتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او (پیامبر) دست به دست هم دهید، (کارى از پیش نخواهید برد) زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و صالح مؤمنان ، و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان اویند. امید است که اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه کار، عابد، هجرت‏کننده، زنانى غیر باکره و باکره.» (سوره تحریم)

برخی خواسته اند از این آیه استفاده نمایند که پیامبر خدا نه تنها معصوم از گناه نبوده بلکه حتّی در دین خدا نیز دخل و تصرّف نموده، حلال خدا را حرام می نمود.

پاسخ:

علامه طباطبائی(ره) در تفسیر گرانسنگ المیزان در ابتدای تفسیر این آیه می فرماید:

«پس اگر در جمله" یا أَیُّهَا النَّبِیُّ" خطاب را متوجه آن جناب بدان جهت که نبى است کرده، و نه بدان جهت که رسول است، دلالت دارد که مساله مورد عتاب مساله شخصى آن جناب بوده، نه مساله‏اى که جزو رسالتهاى او براى مردم باشد، و معلوم است که وقتى صحیح و مناسب بود بفرماید:" یا ایها الرسول" که مساله مورد بحث مربوط به یکى از رسالتهاى آن جناب باشد.

و مراد از" تحریم" در جمله" لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ"، تحریم از طرف خدا نبوده، بلکه تحریم به وسیله نذر و سوگند بوده، آیه بعدى هم بر این معنا دلالت دارد، چون در آنجا سخن از سوگند کرده مى‏فرماید:" قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ" معلوم مى‏شود آن جناب با سوگند آن حلال را بر خود حرام کرده، چون خاصیت سوگند همین است که وقتى به عملى متعلق شود آن را واجب مى‏کند، و چون به ترک عملى متعلق شود آن عمل را حرام مى‏سازد، پس معلوم مى‏شود آن جناب سوگند به ترک آن عمل خورده، و آن عمل را بر خود حرام کرده، اما حرام به وسیله سوگند.

آرى منظور از تحریم چنین تحریمى است، نه اینکه حرمت آن عمل را براى شخص خودش تشریع کرده باشد، چون پیغمبر نمى‏تواند چیزى را که خدا حلالش کرده بر خود و یا بر همه تحریم کند، و چنین اختیارى ندارد.»(ترجمه المیزان ج19 ص552)

پس اوّلاً منظور از این حرام نمودن حلال خدا ، تغییر و تبدیل در حکم خدا یا نافرمانی از حکم خدا نیست. ثانیاً خدا این مطالب را در مقام ذمّ نبیّ خدا نفرموده بلکه از آن حضرت خواسته که در حقّ زنانش عطوفت زیادی نشان ندهد ؛ و خود را به خاطر آنها از امور مباح محروم نسازد ؛ چرا که برخی از آنان لیاقت این همه عطوفت را ندارند. امّا شاهد اینکه در این آیات هیچ مذمّتی متوجّه رسول خدا نیست ادامه ی آیات است که در آنها زنان پیامبر مورد سرزنش خدا قرار دارند.

در شأن نزول این آیات روایات متعدّدی نقل شده که در اکثر آنها چند مطلب مشترک است که عبارتند از:

1ـ برخی از زنان نبی خدا ــ حفصه یا عایشه یا هر دو ــ مطّلع شدند که آن حضرت با کنیز خود ماریه عمل زناشویی داشته. و می دانید که کنیز در حکم همسر شخص است و رابطه ی زناشویی با او، حلال(مباح) است. طبق روایات، قضیّه چنین شد که پیامبر(ص) به خانه ی همسرش حفصه رفت تا با او عمل زناشویی انجام دهد، ولی حفصه (دختر عمر) اجازه خواست که به دیدار خانواده اش برود؛ و رسول خدا(ص) اجازه داد؛ و با کنیزش که ماریه نام داشت، همبستر شد؛ و ناگاه حفصه وارد شد و جریان را دید، یا از وضع و حال آن دو متوجّه جریان شد.

2ـ پیامبر می دانست که زنها به این امور حسّاس هستند و در این امور، چشمانشان بسته می شود و حقّ و باطل حالیشان نیست؛ و چه بسا لب به کفر گویی هم بگشایند. لذا از آن زن (حفصه) که از جریان مطّلع شده بود، خواست که این امر را به زنان دیگر نگوید، در عوض رسول خدا قسم خورد که دیگر با کنیز خود همبستر نشود. منظور از حرام نمودن حلال خدا هم همین بود؛ و صد البته که چنین کاری، شرعاً جایز است و حرام نیست. مثلاً اگر کسی سوگند بخورد که دیگر چای نخواهد نوشید، کارش خلاف شرع نیست. البته کسی حقّ ندارد در مورد همسر آزاد چنین سوگندی بخورد؛ امّا در مورد کنیز، جایز است.

3ـ آن زن (حفصه) این ماجرا را فاش ساخت. طبق روایات، به عایشه خبر داد.

لذا آیات فوق الذکر نازل گردید و پیامبر را دلداری داده راه شکستن سوگند را به او نشان داد و فرمود که لازم نیست به خاطر حسّ زنانه ی برخی همسران خائن و باطل گرا، خود را از حلال خدا محروم سازی. و در مقابل، زنان پیامبر را هشدار داده دعوت به توبه نمود و متذکر شد که اوّلاً خدا و ملائک و جبرئیل و صالح مؤمنان (اصلاح کننده ی مومنان، یعنی علی بن ابی طالب) حامی پیامبر خدا هستند. ثانیاً به آنها هشدار داد که اگر پیامبر را اذیّت کنند ممکن است پیامبر آنها را طلاق داده، به امر خدا زنان دیگری اختیار نماید که حامی او باشند و اسرار خانوادگی او را فاش نسازند.

خلاصه آنکه:

این آیات، هیچ دلالتی بر خطا و اشتباه پیامبر(ص) ندارند؛ بلکه بر عکس ثابت می کنند که آن حضرت، بیش از آنچه وظیفه ی شرعی بود با همسرانش مهربانی می کرد. لذا خداوند متعال فرمود: برخی از همسرانت، لیاقت این مهربانی بیش از تکلیف را ندارند؛ آنها سزاوار آن هستند که با آنها در حدّ تکلیفت رفتار کنی؛ یعنی اگر دست از پا خطا نمودند، لازم نیست تو خود را به زحمت بیندازی، بلکه طلاقشان بده بروند پی کارشان.

خطاب خطا چنین است: «چرا به خاطر برخی همسرانت، خود را از لذّتهای مباح محروم می کنی» یعنی اینها لیاقت این احسان تو را ندارند.

مثل آن است که کسی همسایه ی نااهلی داشته باشد که دائماً آزارش دهد، ولی این فرد از روی بزرگواری به آنها خوبی کند و مراعات آسایش آنها را بکند. در اینجا به این شخص می گویند:  بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟ چرا خودت را به خاطر اینها از لذّت زندگی محروم می کنی؟»

ظاهر این جمله، مذّمت است، امّا در واقع، مذّمت نیست، بلکه مدح است؛ و بیانگر صبر و حلم و احسان آن شخص است در حقّ همسایگانش.

آیه سوم: سوره عبس

متن آیات

«عَبَسَ وَ تَوَلَّى (1) أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ (2) وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى (3) أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏ (4) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (6) وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى (7) وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ (8) وَ هُوَ یَخْشى‏ (9) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى‏ ـــــ  چهره در هم کشید و روى برتافت(1) از اینکه نابینایى به سراغ او آمده بود(2)تو چه مى‏دانى شاید او پاکى و تقوا پیشه کند(3)یا متذکّر گردد و این تذکّر به حال او مفید باشد(4)امّا آن کس که توانگر است(5)تو به او روى مى‏آورى(6)در حالى که اگر او خود را پاک نسازد، چیزى بر تو نیست(7)امّا کسى که به سراغ تو مى‏آید و کوشش مى‏کند(8) و از خدا ترسان است(9) تو از او غافل مى‏شوى.»(عبس)

پاسخ:

الف- رفتاری که در سوره ی عبس بیان شده، از کثیفترین کارهای ضدّ اخلاقی است که حتّی متّقیان عادی امّت پیغمبر(ص) هم مرتکب آن نمی شوند کجا رسد رسول خدا(ص) که دارای اخلاق عظیم است.

ب- در ظاهر این آیات هیچ قرینه‏اى وجود ندارد که خطابهاى عتاب آمیز آن مربوط به پیامبر اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلم) باشد، بلکه به صورت خبر و گزارش محضى است که به فرد خاصّى به عنوان «مخبَرٌ عنه» در آن تصریح نشده و آن فرد، مشخص نگردیده است.

ج- شکّی نیست که نبی اکرم (ص) صاحب خلق عظیم بوده ؛ لذا خداوند متعال در حقّش فرمود: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ ـــ و همانا تو بر اخلاق عظیم و برجسته‏اى استوار هستی.»(القلم:4). حال چگونه می توان مخاطب مجهول این آیات را نبی اکرم (ص) دانست؟! اگر مخاطب این آیات آن حضرت است ، پس اوّلاً ـ معاذ الله ـ بسیاری از ما افراد عادی از او افضل خواهیم بود ؛ که چنین امری خلاف عقل و اجماع مسلمین است ؛ و ثانیاً لازم می آید که ـ معاذ الله ـ خدا در تعریف از عظمت اخلاقی آن حضرت دروغ گفته باشد. بخصوص که طبق نظر مفسّرین آیه «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ» قبل از آیات سوره ی عبس نازل شده است.

د- یکی از ویژگیهای مخاطب این آیات این بوده که به اغنیا علاقه ی بیشتری داشته و از فقراء دوری می گزیده ؛ در حالی که تاریخ و کلمات خود آن حضرت گواه اند که نبی اکرم (ص) همواره تمایل به فقراء داشته است.

ه- روایات شأن نزول این آیات نیز بر سه گونه اند: در روایات اهل سنّت آمده که مخاطب این آیات خود پیامبر بوده است ؛ ولی در روایات شیعه از امام صادق (ع) نقل شده که : «انّها نزلت فی رجل من بنی امیة، کان عند النبی (صلى الله علیه و آله) فجاء ابن أم مکتوم، فلما رآه تقذر منه و عبس وجهه و جمع نفسه، و أعرض بوجهه عنه، فحکى الله سبحانه ذلک عنه و أنکره علیه ــــــ آن آیات نازل شدند در باره ی مردى از بنى امیّه که در خدمت پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله نشسته بود و ابن امّ مکتوب آمد و در کنار او نشست و چون او را دید ، از او فاصله گرفت و خود را جمع کرد و روى ترش نمود و از او روى گردانید ؛ پس خداوند سبحان این را حکایت نمود و بر او ناروا داشت.»(مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص: 664) امّا در نقل سوم آمده که مخاطب این آیات عثمان است.

حال کدام روایات درستند؟

روشن است. روایاتی که مخاطب را فردی غیر از پیامبر دانسته اند. چرا؟

چون؛

اوّلاً روایاتی که پیامبر(ص) را متهّم نموده اند، موافق با روایات اهل سنّت هستند؛ بلکه از مصادر اهل سنّت نقل شده اند. و طبق مبنای علمای شیعه، در این گونه موارد، احتمال راه یابی روایات جعلی اهل سنّت در مصادر روایی شیعه وجود دارد. بخصوص که در مورد این سوره، عثمان هم متهّم است؛ لذا احتمال اینکه اهل سنّت برای تبرئه ی عثمان دست به حدیث سازی زده باشند، خیلی زیاد است. آن نقلی که پیامبر(ص) را متّهم می کند در اصل در منابع اهل سنّت است. سیوطى ـ از اهل سنّت ـ در تفسیر الدر المنثور این قصه را از عایشه و انس و ابن عباس- البته با مختصر اختلافى- نقل کرده ، و آنچه صاحب مجمع البیان نقل کرده خلاصه‏اى از آن روایات‏ مختلف است. که بطلان این نقل مثل روز روشن است. چون طبق قرائنی که در حدیث اهل سنّت آمده، جریان در مکّه واقع شده، که در آن موقع اصلاً عایشه متولّد نشده بود که بخواهد ناقل مطلب باشد.

ثانیاً اگر مخاطب آیات خود پیامبر(ص) بود آیات از ابتدا با صیغه ی مخاطب استفاده می شدند؛ یعنی می فرمود: «چهره در هم کشیدی و روى برتافتی ؛ از اینکه نابینایى به سراغ تو آمده است.» در حالی که فرمود: «چهره در هم کشید و روى برتافت؛ از اینکه نابینایى به سراغ او آمده بود.»

ثالثاً خدای تعالی در آیات متعدّدی شخصاً شهادت داده بر اینکه رسول خدا(ص) چنین اخلاق زشتی نداشته است. دقّت کنید، این رفتار که در سوره آمده، نه سهو است نه ترک اولی، بلکه حتّی برای افراد عادی هم گناه شرعی است. حتّی اگر فردی این کار را سهواً هم انجام دهد، نشان وجود یک صفت رذیله در باطن اوست.

بنا بر این ، آنچه موجب شده برخی مخاطب این آیات را پیامبر خدا بدانند ، همین روایت اهل سنّت بوده نه خود آیات قرآن کریم.



نوشته شده توسط محمد
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

برهان

قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏ /البقرة ۱۱۱
بسم الله الرحمن الرحیم

در این وب‌نوشت سعی بر این داریم که شبهات موجود و رایجی که در مورد دین وجود دارد را بررسی، و پاسخ مناسبی برای آن‌ها پیدا کنیم.

مسلم است که پاسخ‌ها ممکن است ناقص بوده و یا قانع‌کننده نباشند و یا حتا ایرادی به نحوهٔ استدلال آن‌ها وارد باشد. در مورد هر یک از پاسخ‌ها اگر سؤال و یا شبههٔ جدیدی برای‌تان ایجاد شد، آن‌ها را در ذیل همان مطلب عنوان کنید.

در صورت تمایل به همکاری یا ارائهٔ پیشنهاد، با ما تماس بگیرید.
جهت طرح مسائل حدیثی-دینی-اعتقادی خود اعم از پرسش از صحت و سقم یک حدیث یا شبهات اعتقادی خویش از طریق تلگرام میتوانید با یوزرنیم m26011438@ در ارتباط باشید.

مشترک خوراک (فید) شوید

حمایت می‌کنیم

آخرین مطالب

آخرین نظرات

آیات موهم عدم عصمت در قرآن

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۳۵ ب.ظ

در این پست و در ادامه دو پست قبلی می خواهیم به آیاتی بپردازیم که از مفاد این آیات این توهم پیش می آید که پیامبر(ص) معصوم نیست. اما قبل از آن مقدمه ای ذکر می کنیم که عین همان مقدمه دو پست قبل است:

مقدمه:

وقتی ما با براهیم قاطع عقلی اثبات نمودیم که انبیاء(ع) و ائمه(ع) باید معصوم باشند؛ دیگر این مسأله با شواهد نقلی و تاریخی قابل رد شدن نیست. بلاتشبیه مانند اینکه ما با دلیل قاطع عقلی قضیه فیثاغورث را اثبات کرده ایم. حال اگر کسی آمد پیش ما و گفت من مثلثی کشیده ام که قائم الزاویه است اما قضیه فیثاغورث در آن صدق نمی کند؛ به راحتی و مثل آب خوردن می گوئیم یا مثلثت قائم الزاویه نیست یا داری اضلاع را اشتباه اندازه گیری می کنی. خلاصه اینجا اشتباه از تو است. وگرنه قضیه فیثاغورث قطعاً درست است.(البته اگر دوستان نفرمایند این قضیه در هندسه غیر اقلیدسی رد می شود. نه صحبت ما در هندسه مسطحه یا همان هندسه اقلیدسی است.) حال اینجا نیز اینطور است. وقتی ما با براهین قاطع عقلی عصمت را ثابت نمودیم؛ اگر با حدیثی یا آیه ای یا یک واقعه ی تاریخی مواجه شویم؛ که از ظاهر آن آیه یا حدیث یا واقعه تاریخی اینطور برداشت شود که معصوم مرتکب اشتباه یا گناهی شده است؛ به راحتی و مثل آب خوردن می گوئیم که یا آیا واقعه یا حدیث جعلی است؛ یا ما منظوری حدیث یا آیه را بد فهمیده ایم. اما چون در آیه قرآن احتمال جعل منتفی است و محال است آیه جعلی باشد؛ لذا در مورد قرآن تنها فرض بدفهمی ما باقی می ماند. اما در احادیث احتمال جعل و تحریف نیز وجود دارد. چون که اگر واقعاً از معصوم اشتباهی یا گناهی سر زده باشد پس آن براهین اشکال دارد و باید بشود آن براهین را رد کرد. البته باید به روش عقلی و کلی براهین رد شوند نه با شاهد مثال. چون عقل را باید با عقل رد کرد نه با نقل.

دلیل این مطلب نیز این است که حجیت عقل ذاتی است اما حجیت حدیث به حجیت عقل است. یعنی اینکه خود انسان می‌فهمد که اگر عقلش به چیزی حکم کرد آن چیز درست است و باید مطابق آن چیز رفتار کند. اما چرا حدیث را می پذیریم؟ چون معصوم (ع) آن را فرموده. خوب حالا چرا ما این افراد را معصوم می دانیم؟ چون برای عصمت‌شان برهان و دلیل عقلی اقامه کرده ایم. پس در واقع چون قبلاً با عقل عصمت را ثابت کرده ایم. حرف آن‌ها را می‌پذیریم. پس پذیرفتن حدیث به حجیت ذاتی عقل وابسته است. و عقل برتر از ظن است. ظن نیز یعنی گمان. اما عقل حکم قطعی و یقینی می‌دهد نه حکم گمانی و احتمالی. ما برای عصمت ائمه (ع) برهان قاطع و یقینی عقلی اقامه کرده‌ایم. اما فلان حدیث را ما مطمئن نیستیم از معصوم (ع) صادر شده باشد. بلکه مثلاً می گوییم به احتمال زیاد این حدیث را معصوم (ع) فرموده. پس می‌شود ظن. اما خوب همین ظن نیز در فقه حجت است. یعنی ما مجازیم طبق همین احتمال عمل بکنیم. و اگر طبق همین احتمال عمل کردیم و فردای قیامت دیدیم واقعاً این حدیث از معصوم (ع) صادر نشده ما پیش خداوند متعال معذوریم. چون به خدا می گوییم خدایا ما موظف به تبعیت از معصوم (ع) بودیم. از طرفی طبق قواعد علم الحدیث و پس از بررسی دقیق (که البته این بررسی کار متخصص و مجتهد است نه کار من و شما) احتمال زیاد دادیم این حدیث از معصوم (ع) صادر شده است پس طبق مفادش عمل کردیم.

البته حساب احادیث متواتر جداست چون احادیث متواتر را یقین داریم از معصوم (ع) صادر شده است. چون یکی از بدیهیات متواترات است.

با این مقدمه برویم سراغ آیات:

آیه اول: سوره فتح

متن آیات

«إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً(1)لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقیماً. ــــــ ما تو را گشایش ایجاد نمودیم ؛ گشایشی آشکار.(1)برای اینکه خداوند ذنب گذشته و آینده تو را بپوشاند و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى مستقیم هدایت کند.»(الفتح)

توضیح:

همانطور که در پست قبلی بیان شد واژه ی ذنب در کلام اهل لغت به معنی گناه شرعی نیست؛ بلکه در اصل به معنای دنباله ی چیزی است. لذا دم حیوان را ذَنَب گفته اند ؛ چون در دنباله و آخر حیوان قرار دارد و حیوان هر جا رود ، دمش نیز دنبال او می رود. گناه را هم ذَنب گفته اند به این سبب که اثر وضعی و شرعی گناه همانند دم حیوان ، به صاحبش می چسبد و از او جدا نمی گردد ؛ و چه بسا هنگام مرگ نیز در پی او می رود. پس استعمال واژه ی ذنب در گناه شرعی، مجازی و استعاری است ؛ لذا نمی توان همه ی استعمالات کلمه ی ذنب در قرآن کریم و روایات را به معنی گناه اصطلاحی در شرع گرفت ؛ بخصوص در مورد انبیاء(ع) که دلیل عقلی دلالت بر عصمت آنها دارد.

مشتقات لفظ « غفر » نیز در اصل به معنی بخشیدن و آمرزیدن و امثال آنها نیست؛ و اگر در زبان فارسی و ترجمه های قرآن، آن را بخشیدن و آمرزیدن معنی می کنند، غلط مشهور می باشد؛ و همین غلط مشهور است موجب پیدایش پاره ای شبهات شده است. لذا اگر واژه « غفر » و مشتقّات آن، در معنای بخشیدن و آمرزیدن به کار می رود از باب مجاز و استعاره است. غفر در لغت عرب، به معنی پوشاندن و مستور کردن است. لغتنامه التحقیق به نقل از التهذیب گفته است:« أصل الغفر: الستر و التغطیة. ـــ اصل معنای غفر پوشاندن و پرده انداختن است.» کلاه را هم مِغْفَر گفته اند چون سر را می پوشاند. بر این اساس، استغفار یعنی طلب پوشاندن و طلب مخفی کردن.

حال با این مقدمه به توضیح آیه می پردازیم:

اگر در این آیه مراد از ذنب ، گناه شرعی است ، چه رابطه ای است بین فتح و بخشش یا پوشش گناه؟ از نظر ادبی لام در واژه ی «لیغفر لک» لام تعلیل است.لذا خداوند متعال در این آیات ، فتح را علّت و سبب غفران ذنب معرّفی می کند.

«إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً لِیَغْفِرَ لَکَ ... . ــ ما تو را گشایش ایجاد نمودیم ؛ گشایشی آشکار ، برای اینکه خدا بپوشاند برای تو ذنب تو را...»

امّا اینکه مراد از فتح، کدام فتح است اقوالی در این باره موجود است . برخی گفته اند مراد ، فتح مکّه است ، برخی نیز فتح خیبر را مقصود دانسته اند ؛ امّا نظر علامه ی طباطبایی (قدس سرّه ) این است که مراد ، فتح حاصل از صلح حدیبیه است. و منظور از فتح ، گشایش در امور است نه فتح جنگی ؛ البته فتح مکّه نیز پیامد صلح حدیبیّه بود.

به هر روی ، رابطه ی معقولی بین فتح و غفرانِ شرعی و ذنب شرعی دیده نمی شود. و معنی ندارد که خدا به سبب دادن نعمت فتح به پیامبر ، گناهی را از او ببخشد؛ خصوصاً گناه آینده را؛ چون بخشیدن گناهی که هنوز واقع نشده معنی معقولی ندارد. به همین سبب است که مفسّرین گفته اند: مراد از ذنب رسول خدا ، جرمهایی بود که اهل مکّه برای آن حضرت قائل بودند. چون از یک طرف آنها مبارزه با بتها را گناه می دانستند و از طرف دیگر در جنگهای متعددی که بین کفّار و مسلمین واقع شد، افراد فراوانی از اهل مکّه به دست مسلمین کشته شدند؛ و بازماندگان آنها از این جهت رسول خدا را مقصّر و گناهکار می دانستند ؛ و آشکارا بر آن بودند که آن حضرت را به خاطر این ذنوب ، مجازات نمایند. امّا با بسته شدن صلح حدیبیّه که در نهایت منتهی به فتح مکّه شد ، اهل مکّه قدرت انتقام گیری را از دست دادند ؛ لذا دیگر جرأت اینکه آشکارا دم از انتقام گیری بزنند را نداشتند. پس با فتح مکّه ذنوبی که اهل مکّه برای پیامبر قائل بودند مغفور (پوشانده و مخفی) شد. همچنین اعلام عفوّ عمومی توسّط آن حضرت بعد از فتح مکّه ، آتش انتقام کشی بسیاری از اهل مکّه را خاموش کرد. لذا دلهای بسیاری از آنها نسبت به آن حضرت نرم شد و بسیاری از آنها به خاطر خُلق عظیم آن حضرت مسلمان شدند. به این ترتیب دیگر کسی از اهل مکّه قائل به گناهکار بودن آن حضرت نبودند.

در گفتگویی که بین امام رضا(ع) و مأمون گذشته، دقیقاً همین تفسیر را از امام رضا(ع) مشاهده می کنیم.

«... قَالَ الْمَأْمُونُ لِلَّهِ دَرُّکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: « لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. » قَالَ الرِّضَا (ع): لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّةَ أَعْظَمَ ذَنْباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ صَنَماً فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالدَّعْوَةِ إِلَى کَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَ عَظُمَ وَ قَالُوا أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ. وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ. ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ فَلَمَّا فَتَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نَبِیِّهِ مَکَّةَ قَالَ لَهُ یَا مُحَمَّدُ إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّةَ بِدُعَائِکَ إِیَّاهُمْ إِلَى تَوْحِیدِ اللَّهِ فِیمَا تَقَدَّمَ وَ مَا تَأَخَّرَ لِأَنَّ مُشْرِکِی مَکَّةَ أَسْلَمَ بَعْضُهُمْ وَ خَرَجَ بَعْضُهُمْ عَنْ مَکَّةَ وَ مَنْ بَقِیَ مِنْهُمْ لَا یَقْدِرُ عَلَى إِنْکَارِ التَّوْحِیدِ عَلَیْهِ إِذَا دَعَى النَّاسَ إِلَیْهِ فَصَارَ ذَنْبُهُ عِنْدَهُمْ مَغْفُوراً بِظُهُورِهِ عَلَیْهِم‏. ــــــــــ مأمون گفت: خدا خیرت دهاد اى أبو الحسن ! خبر ده مرا از کلام خدا که می فرماید:«لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.» امام رضا(ع) فرمودند: از نظر مشرکین مکّه، کسى گناهکارتر از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نبود، چون ایشان پیش از بعثت ، سیصد و شصت بت را مى‏پرستیدند و چون پیامبر ایشان را به لا إله إلّا اللَّه دعوت نمود، این موضوع بر آنان گران آمده و گفتند:« آیا او به جاى این همه خدایان، خداى واحدى قرار داده؟! این براستى چیز عجیبى است. سرکردگان آنها بیرون آمدند و گفتند:بروید و خدایانتان را محکم بچسبید، این چیزى است که خواسته‏اند(شما را گمراه کنند). ما هرگز چنین چیزى در آیین دیگرى نشنیده‏ایم ؛ این تنها یک آئین ساختگى است.»(سوره ص:5ـ7) پس هنگامى که خداوند شهر مکّه را براى پیامبرش محمّد صلّى اللَّه علیه و آله فتح کرد به او فرمود: اى محمّد! «ما تو را گشایش ایجاد نمودیم ؛ گشایشی آشکار. برای اینکه خداوند ذنب گذشته و آینده ی تو را بپوشاند»، همان چیزى را که از نظر أهل مکّه به خاطر دعوت به توحید در گذشته و بعد از آن، گناه محسوب مى‏شد. زیرا برخى از مشرکان مکّه مسلمان شدند و بعضى از مکّه خارج گردیدند، و آنان که ماندند نتوانستند آن زمان که پیامبر مردم را به توحید دعوت مى‏کرد در مورد یکتاپرستى نسبت به حضرتش ایراد بگیرند، چه اینکه با غلبه ی حضرت بر ایشان، هر آنچه از دید ایشان ذنب و گناه به حساب مى‏آمد، پوشیده گشت.»(الإحتجاج على أهل اللجاج، ج‏2، ص: 430)

در این روایت تصریح شده که ذنب مطرح شده در سوره ی فتح، در حقیقت همان اثر وضعی دعوت به توحید بوده است. رسول خدا دعوت به توحید می کرد ؛ و مردم مکّه این را خلاف اعتقاد خود می دانستند لذا نسبت به آن حضرت کینه پیدا کردند ؛ و خدا از این کینه و آزاری که ممکن بود از آن ناشی شود ، تعبیر به ذنب پیامبر نمود؛ و با فتح مکّه آن ذنب را زدود. چرا که معنی لغوی ذنب، پیامد ناگوار است.

پس یقیناً ذنب پیامبر در نظر اهل مکّه گناه شرعی نبوده؛ چون کفّار مکّه اساساً دینی الهی نداشتند تا پیامبر را در مقابل خدا گناهکار بشمارند. آنها اعتقاد به معاد نیز نداشتند ؛ و بدون اعتقاد به معاد نیز گناه شرعی معنا ندارد.

آیه دوم: سوره تحریم:

متن آیات:

«یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلیمُ الْخَبیرُ (3) إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ (4) عَسى‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ أَبْکارا ــــــ اى پیامبر! چرا چیزى را که خدا بر تو حلال کرده (مباح کرده) به خاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام مى‏کنى؟! در حالی که خداوند پوشاننده و رحیم است. خداوند راه گشودن سوگندهایتان را روشن ساخته ؛ و خداوند مولاى شماست و او دانا و حکیم است. (به خاطر بیاورید) هنگامى را که پیامبر یکى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى که وى آن را افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت ، قسمتى از آن را براى او (آن زن) بازگو کرد و از قسمت دیگر خوددارى نمود؛ هنگامى که پیامبر همسرش را از آن خبر داد، (آن زن) گفت:«چه کسى تو را از این راز آگاه ساخت؟» فرمود: «خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت.» اگر شما(همسران پیامبر) از کار خود توبه کنید(به نفع شماست، زیرا) دلهایتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او (پیامبر) دست به دست هم دهید، (کارى از پیش نخواهید برد) زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و صالح مؤمنان ، و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان اویند. امید است که اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه کار، عابد، هجرت‏کننده، زنانى غیر باکره و باکره.» (سوره تحریم)

برخی خواسته اند از این آیه استفاده نمایند که پیامبر خدا نه تنها معصوم از گناه نبوده بلکه حتّی در دین خدا نیز دخل و تصرّف نموده، حلال خدا را حرام می نمود.

پاسخ:

علامه طباطبائی(ره) در تفسیر گرانسنگ المیزان در ابتدای تفسیر این آیه می فرماید:

«پس اگر در جمله" یا أَیُّهَا النَّبِیُّ" خطاب را متوجه آن جناب بدان جهت که نبى است کرده، و نه بدان جهت که رسول است، دلالت دارد که مساله مورد عتاب مساله شخصى آن جناب بوده، نه مساله‏اى که جزو رسالتهاى او براى مردم باشد، و معلوم است که وقتى صحیح و مناسب بود بفرماید:" یا ایها الرسول" که مساله مورد بحث مربوط به یکى از رسالتهاى آن جناب باشد.

و مراد از" تحریم" در جمله" لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ"، تحریم از طرف خدا نبوده، بلکه تحریم به وسیله نذر و سوگند بوده، آیه بعدى هم بر این معنا دلالت دارد، چون در آنجا سخن از سوگند کرده مى‏فرماید:" قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ" معلوم مى‏شود آن جناب با سوگند آن حلال را بر خود حرام کرده، چون خاصیت سوگند همین است که وقتى به عملى متعلق شود آن را واجب مى‏کند، و چون به ترک عملى متعلق شود آن عمل را حرام مى‏سازد، پس معلوم مى‏شود آن جناب سوگند به ترک آن عمل خورده، و آن عمل را بر خود حرام کرده، اما حرام به وسیله سوگند.

آرى منظور از تحریم چنین تحریمى است، نه اینکه حرمت آن عمل را براى شخص خودش تشریع کرده باشد، چون پیغمبر نمى‏تواند چیزى را که خدا حلالش کرده بر خود و یا بر همه تحریم کند، و چنین اختیارى ندارد.»(ترجمه المیزان ج19 ص552)

پس اوّلاً منظور از این حرام نمودن حلال خدا ، تغییر و تبدیل در حکم خدا یا نافرمانی از حکم خدا نیست. ثانیاً خدا این مطالب را در مقام ذمّ نبیّ خدا نفرموده بلکه از آن حضرت خواسته که در حقّ زنانش عطوفت زیادی نشان ندهد ؛ و خود را به خاطر آنها از امور مباح محروم نسازد ؛ چرا که برخی از آنان لیاقت این همه عطوفت را ندارند. امّا شاهد اینکه در این آیات هیچ مذمّتی متوجّه رسول خدا نیست ادامه ی آیات است که در آنها زنان پیامبر مورد سرزنش خدا قرار دارند.

در شأن نزول این آیات روایات متعدّدی نقل شده که در اکثر آنها چند مطلب مشترک است که عبارتند از:

1ـ برخی از زنان نبی خدا ــ حفصه یا عایشه یا هر دو ــ مطّلع شدند که آن حضرت با کنیز خود ماریه عمل زناشویی داشته. و می دانید که کنیز در حکم همسر شخص است و رابطه ی زناشویی با او، حلال(مباح) است. طبق روایات، قضیّه چنین شد که پیامبر(ص) به خانه ی همسرش حفصه رفت تا با او عمل زناشویی انجام دهد، ولی حفصه (دختر عمر) اجازه خواست که به دیدار خانواده اش برود؛ و رسول خدا(ص) اجازه داد؛ و با کنیزش که ماریه نام داشت، همبستر شد؛ و ناگاه حفصه وارد شد و جریان را دید، یا از وضع و حال آن دو متوجّه جریان شد.

2ـ پیامبر می دانست که زنها به این امور حسّاس هستند و در این امور، چشمانشان بسته می شود و حقّ و باطل حالیشان نیست؛ و چه بسا لب به کفر گویی هم بگشایند. لذا از آن زن (حفصه) که از جریان مطّلع شده بود، خواست که این امر را به زنان دیگر نگوید، در عوض رسول خدا قسم خورد که دیگر با کنیز خود همبستر نشود. منظور از حرام نمودن حلال خدا هم همین بود؛ و صد البته که چنین کاری، شرعاً جایز است و حرام نیست. مثلاً اگر کسی سوگند بخورد که دیگر چای نخواهد نوشید، کارش خلاف شرع نیست. البته کسی حقّ ندارد در مورد همسر آزاد چنین سوگندی بخورد؛ امّا در مورد کنیز، جایز است.

3ـ آن زن (حفصه) این ماجرا را فاش ساخت. طبق روایات، به عایشه خبر داد.

لذا آیات فوق الذکر نازل گردید و پیامبر را دلداری داده راه شکستن سوگند را به او نشان داد و فرمود که لازم نیست به خاطر حسّ زنانه ی برخی همسران خائن و باطل گرا، خود را از حلال خدا محروم سازی. و در مقابل، زنان پیامبر را هشدار داده دعوت به توبه نمود و متذکر شد که اوّلاً خدا و ملائک و جبرئیل و صالح مؤمنان (اصلاح کننده ی مومنان، یعنی علی بن ابی طالب) حامی پیامبر خدا هستند. ثانیاً به آنها هشدار داد که اگر پیامبر را اذیّت کنند ممکن است پیامبر آنها را طلاق داده، به امر خدا زنان دیگری اختیار نماید که حامی او باشند و اسرار خانوادگی او را فاش نسازند.

خلاصه آنکه:

این آیات، هیچ دلالتی بر خطا و اشتباه پیامبر(ص) ندارند؛ بلکه بر عکس ثابت می کنند که آن حضرت، بیش از آنچه وظیفه ی شرعی بود با همسرانش مهربانی می کرد. لذا خداوند متعال فرمود: برخی از همسرانت، لیاقت این مهربانی بیش از تکلیف را ندارند؛ آنها سزاوار آن هستند که با آنها در حدّ تکلیفت رفتار کنی؛ یعنی اگر دست از پا خطا نمودند، لازم نیست تو خود را به زحمت بیندازی، بلکه طلاقشان بده بروند پی کارشان.

خطاب خطا چنین است: «چرا به خاطر برخی همسرانت، خود را از لذّتهای مباح محروم می کنی» یعنی اینها لیاقت این احسان تو را ندارند.

مثل آن است که کسی همسایه ی نااهلی داشته باشد که دائماً آزارش دهد، ولی این فرد از روی بزرگواری به آنها خوبی کند و مراعات آسایش آنها را بکند. در اینجا به این شخص می گویند:  بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟ چرا خودت را به خاطر اینها از لذّت زندگی محروم می کنی؟»

ظاهر این جمله، مذّمت است، امّا در واقع، مذّمت نیست، بلکه مدح است؛ و بیانگر صبر و حلم و احسان آن شخص است در حقّ همسایگانش.

آیه سوم: سوره عبس

متن آیات

«عَبَسَ وَ تَوَلَّى (1) أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ (2) وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى (3) أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏ (4) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (6) وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى (7) وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ (8) وَ هُوَ یَخْشى‏ (9) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى‏ ـــــ  چهره در هم کشید و روى برتافت(1) از اینکه نابینایى به سراغ او آمده بود(2)تو چه مى‏دانى شاید او پاکى و تقوا پیشه کند(3)یا متذکّر گردد و این تذکّر به حال او مفید باشد(4)امّا آن کس که توانگر است(5)تو به او روى مى‏آورى(6)در حالى که اگر او خود را پاک نسازد، چیزى بر تو نیست(7)امّا کسى که به سراغ تو مى‏آید و کوشش مى‏کند(8) و از خدا ترسان است(9) تو از او غافل مى‏شوى.»(عبس)

پاسخ:

الف- رفتاری که در سوره ی عبس بیان شده، از کثیفترین کارهای ضدّ اخلاقی است که حتّی متّقیان عادی امّت پیغمبر(ص) هم مرتکب آن نمی شوند کجا رسد رسول خدا(ص) که دارای اخلاق عظیم است.

ب- در ظاهر این آیات هیچ قرینه‏اى وجود ندارد که خطابهاى عتاب آمیز آن مربوط به پیامبر اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلم) باشد، بلکه به صورت خبر و گزارش محضى است که به فرد خاصّى به عنوان «مخبَرٌ عنه» در آن تصریح نشده و آن فرد، مشخص نگردیده است.

ج- شکّی نیست که نبی اکرم (ص) صاحب خلق عظیم بوده ؛ لذا خداوند متعال در حقّش فرمود: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ ـــ و همانا تو بر اخلاق عظیم و برجسته‏اى استوار هستی.»(القلم:4). حال چگونه می توان مخاطب مجهول این آیات را نبی اکرم (ص) دانست؟! اگر مخاطب این آیات آن حضرت است ، پس اوّلاً ـ معاذ الله ـ بسیاری از ما افراد عادی از او افضل خواهیم بود ؛ که چنین امری خلاف عقل و اجماع مسلمین است ؛ و ثانیاً لازم می آید که ـ معاذ الله ـ خدا در تعریف از عظمت اخلاقی آن حضرت دروغ گفته باشد. بخصوص که طبق نظر مفسّرین آیه «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ» قبل از آیات سوره ی عبس نازل شده است.

د- یکی از ویژگیهای مخاطب این آیات این بوده که به اغنیا علاقه ی بیشتری داشته و از فقراء دوری می گزیده ؛ در حالی که تاریخ و کلمات خود آن حضرت گواه اند که نبی اکرم (ص) همواره تمایل به فقراء داشته است.

ه- روایات شأن نزول این آیات نیز بر سه گونه اند: در روایات اهل سنّت آمده که مخاطب این آیات خود پیامبر بوده است ؛ ولی در روایات شیعه از امام صادق (ع) نقل شده که : «انّها نزلت فی رجل من بنی امیة، کان عند النبی (صلى الله علیه و آله) فجاء ابن أم مکتوم، فلما رآه تقذر منه و عبس وجهه و جمع نفسه، و أعرض بوجهه عنه، فحکى الله سبحانه ذلک عنه و أنکره علیه ــــــ آن آیات نازل شدند در باره ی مردى از بنى امیّه که در خدمت پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله نشسته بود و ابن امّ مکتوب آمد و در کنار او نشست و چون او را دید ، از او فاصله گرفت و خود را جمع کرد و روى ترش نمود و از او روى گردانید ؛ پس خداوند سبحان این را حکایت نمود و بر او ناروا داشت.»(مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص: 664) امّا در نقل سوم آمده که مخاطب این آیات عثمان است.

حال کدام روایات درستند؟

روشن است. روایاتی که مخاطب را فردی غیر از پیامبر دانسته اند. چرا؟

چون؛

اوّلاً روایاتی که پیامبر(ص) را متهّم نموده اند، موافق با روایات اهل سنّت هستند؛ بلکه از مصادر اهل سنّت نقل شده اند. و طبق مبنای علمای شیعه، در این گونه موارد، احتمال راه یابی روایات جعلی اهل سنّت در مصادر روایی شیعه وجود دارد. بخصوص که در مورد این سوره، عثمان هم متهّم است؛ لذا احتمال اینکه اهل سنّت برای تبرئه ی عثمان دست به حدیث سازی زده باشند، خیلی زیاد است. آن نقلی که پیامبر(ص) را متّهم می کند در اصل در منابع اهل سنّت است. سیوطى ـ از اهل سنّت ـ در تفسیر الدر المنثور این قصه را از عایشه و انس و ابن عباس- البته با مختصر اختلافى- نقل کرده ، و آنچه صاحب مجمع البیان نقل کرده خلاصه‏اى از آن روایات‏ مختلف است. که بطلان این نقل مثل روز روشن است. چون طبق قرائنی که در حدیث اهل سنّت آمده، جریان در مکّه واقع شده، که در آن موقع اصلاً عایشه متولّد نشده بود که بخواهد ناقل مطلب باشد.

ثانیاً اگر مخاطب آیات خود پیامبر(ص) بود آیات از ابتدا با صیغه ی مخاطب استفاده می شدند؛ یعنی می فرمود: «چهره در هم کشیدی و روى برتافتی ؛ از اینکه نابینایى به سراغ تو آمده است.» در حالی که فرمود: «چهره در هم کشید و روى برتافت؛ از اینکه نابینایى به سراغ او آمده بود.»

ثالثاً خدای تعالی در آیات متعدّدی شخصاً شهادت داده بر اینکه رسول خدا(ص) چنین اخلاق زشتی نداشته است. دقّت کنید، این رفتار که در سوره آمده، نه سهو است نه ترک اولی، بلکه حتّی برای افراد عادی هم گناه شرعی است. حتّی اگر فردی این کار را سهواً هم انجام دهد، نشان وجود یک صفت رذیله در باطن اوست.

بنا بر این ، آنچه موجب شده برخی مخاطب این آیات را پیامبر خدا بدانند ، همین روایت اهل سنّت بوده نه خود آیات قرآن کریم.

نظرات  (۲)

۰۷ دی ۹۱ ، ۲۲:۵۵ محمد علی
خدا خیرتان دهد
خیلی مفید بود
۰۸ دی ۹۱ ، ۱۷:۱۱ amir ali yeganeh
سپاس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی