برهان

قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏ /البقرة ۱۱۱
شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۱:۰۲ ب.ظ

نقش عقل در معرفت دینی

در هر دینی یک سری اصول وجود دارد و یک سری فروع. منطقاً برای تحقیق در مورد یک دین باید از اصول آن دین شروع کرد نه فروع. چون خیلی از فروع چه در اسلام چه در سایر ادیان فرا عقلی اند. یعنی با عقل نه می توان درستی نظریه (آن‌ها) را اثبات کرد نه غلطی نظریه (نادرستی آنها را؛ برای مثال، نماز در آیین مسیحیّت، یهودیّت، آیین زرتشت و دین اسلام وجود دارد؛ امّا نماز هر کدام‌شان به گونه‌ای است. حال کدامیک از این روش‌ها درست است؟ —طبق فرمان خداست؟— عقل در در پاسخ این سوال نفیاً و اثباتاً حرفی برای گفتن ندارد. تنها راه فهم پاسخ این سوال آن است که ابتدا درستی اصول یک دین، و بطلان اصول سایر ادیان را ثابت کنیم؛ و آنگاه با تکیه بر آن اصول، به این سوال پاسخ دهیم. مثلاً وقتی ثابت شد که رسول خدا (ص) حقیقتاً پیغمبر است، و ثابت شد که او نماز را به این شکل به جا آورده، می‌فهمیم که این روش درست است).

پس برای تحقیق در هر دینی منطقاً نباید رفت سراغ احکام و فروع آن دین؛ بلکه باید رفت سراغ اصول آن دین. یعنی باید دید در هر دینی درباره خدا چه می گوید؟ آیا به معاد اعتقاد دارد یا نه؟ نبوت در نزد آنها چگونه است؟ اصولاً آیا آن دین آسمانی است یا ساخته دست بشر است؟ اگر الهی است چه دلیلی بر الهی بودن دین خود دارند؟ آیا کتاب آسمانی نیز دارند یا خیر؟ اگر کتاب دارند آیا کتابشان تحریف شده است یا خیر؟ و مسائلی اصولی اینچنینی.

مثلاً مسیحیان می گویند که خدا در عین حالی که ۳ تا است یکی است و در عین حالی که یکی است 3 تا است. وقتی نیز به آنها گفته می شود این حکم خلاف عقل بیّن و واضح البطلان است می‌گویند در دین نباید عقل را دخالت کرد. این از اسراری است که ما نمی‌فهمیم. پس ایمان بیاور تا بفهمی. خوب وقتی اولین اصل یک دینی اینچنین خلاف عقل باشد و با عقل در تعارض باشد چگونه می توان به آن دین اعتماد کرد؟ (دقّت شود! تثلیث مسیحیان، فراعقلی نیست بلکه خلاف عقل است. در قضیّهٔ فراعقلی، عقل نفیاً و اثباتاً سکوت می‌کند و حرفی برای گفتن ندارد، امّا در قضیّهٔ خلاف عقل، عقل حرف برای گفتن دارد و اثبات می‌کند از درستی این قضیّه، تناقض لازم می آید)

یا مثلا هندوها که گاو پرستند آخر این چه عقل و منطقی است که به انسان اجازه گاو پرستی می دهد؟! موجودی که اگر یک چاقو در شکمش بزنی می میرد شایستگی خدایی دارد؟! موجودی که مانند ما غذا می خورد مانند ما وقتی غذا خورد فضولات غذایش را از آنجایش خارج می کند مانند ما راه می رود و ... آیا این موجود شایستگی خدائی دارد؟! آخر مثلا یک گاو چه برتری و امتیازی بر یک انسان دارد که انسان باید گاو بپرستد؟! خوب دینی که خدایش گاو است بقیه دینش معلوم است چیست. خوب همه اینها صرفاً از روی تقلید آباء و اجدادی است.

اما دین اسلام دقیقاً در نقطه مقابل تمامی ادیان است. اسلام می‌گوید اتفاقاً من چیز تقلیدی و از روی دین آباء و اجدادی قبول نمی‌کنم (البته نه اینکه ما مطلقا در اسلام تقلید نداشته باشیم، نه داریم که بعداً توضیح خواهم داد). یعنی من به صرف اینکه چون پدر و مادر و دوستانم مسلمان بودند دلیل نمی‌شود که من هم مسلمان باشم. نه من باید خودم بروم تحقیق بکنم تفکر بکنم تعقل بکنم تا وجود خدا برایم اثبات شود وجود انبیاء (ع) برایم ثابت شود وجود دین برایم ثابت شود وجود معاد برایم ثابت شود. قابل توجه شما در علم کلام اصول دین را کاملاً عقلی و استدلالی ثابت می‌کنند یعنی بدون استفاده از هیچ آیه و روایتی ثابت می‌شود خدایی هست، معادی هست، دینی هست، انبیایی هستند، و سایر مسائل.

اما همان طور که قبلاً گفتم وقتی این موارد را با عقل ثابت کردیم و وارد دین شدیم آن وقت در دین با مسائل فراعقلی نیز روبرو می شویم.

اما چرا در فروع اجازه تقلید داده؟! دلیلش این است که علم احکام یا همان علم فقه نیز یک علم تخصصی و وقت گیر است که همه نمی‌توانند آن را فرا گیرند. همان طور که همه پزشک نیستند، همان طور که همه مهندس نیستند، همان طور که همه نجار نیستند و ... همان طور هم همه فقیه و مجتهد در فروع نیستند. چون فقه نیز یک علم تخصصی است که فرد باید سالیان درازی درس بخواند تا در آن متخصص شود و همه نمی روند این تخصص را کسب کنند. پس کسی که نرفته این تخصص را کسب کند عقل به او می گوید برو از کسی که این تخصص را دارد تقلید کن. در واقع تقلید چیزی جز رجوع جاهل به علم فقه به متخصص به علم فقه نیست. همان طور که شما وقتی مریض می‌شوی اگر خودت پزشک باشی که خودت برای خودت نسخه می پیچی اما اگر خودت پزشک نباشی می‌روی پیش پزشک و هر نسخه‌ای پزشک داد طبق نسخه عمل می‌کنی تا درمان شوی. در اینجا نیز چون شما به علم پزشکی جاهلی می‌روی پیش متخصص علم پزشکی. در تقلید از فقیه نیز این طور است. شما مشکلی داری از لحاظ فقهی خوب اگر خودت فقیه باشی خودت مشکل خودت را حل می کنی اما اگر خودت فقیه نباشی به یک فقیه که او را مرجع تقلید می گوییم مراجعه می‌کنی. و طبق دستور او عمل می کنی. همان طور که وقتی مریض می‌شوی از پزشک تقلید می‌کنی اینجا نیز از فقیه تقلید می‌کنی. تقلید هیچ چیز دیگری غیر از این نیست (البته باید توجّه داشت که این تقلید، تقلید در دین نیست، بلکه تقلید در جزئیّات و فروعات دین است. تقلیدی است متّکی بر اصول، که آن اصول را خود شخص با استدلال عقلی پذیرفته است).

از اینجا نیز بطلان و مسخره بودن حرف افرادی که می‌گویند مگر ما میمونیم که تقلید کنیم نیز مشخص می‌شود که چقد حرفشان مضحک و بی پایه است (اگر تقلید به طور مطلق بد است پس هیچ بیماری نباید از پزشک تقلید کند. هیچ شاگردی نباید درس بخواند؛ چون در سطوح ابتدایی و راهنمایی، شاگردان مقلّد معلم هستند. و همچنین کسی نباید سخن بگوید؛ چون زبان فقط از راه تقلید قابل یادگیری است).

مطلب بعد آنکه دو اشتباهی که اکثر مردم آن را مرتکب می‌شوند و باید این دو اشتباه تصحیح شود یکی آنکه اکثر مردم فکر می‌کنند که اگر مسأله یا چیزی را نتوان با عقل یا علم ثابت کرد آن مسأله غلط است در حالی که این طور نیست. یعنی اگر مسأله ای را نتوان با عقل ثابت کرد ما در مورد درستی یا غلطی آن مسأله و آن نظریه هیچ حرفی نمی‌توانیم بزنیم. چون ثابت نشده درست است پس فعلاً نمی توانیم بگوییم درست است. اما از آن طرف ثابت هم نشده که غلط است پس نمی توانیم بگوییم غلط است. پس فعلاً ما در مورد این نظریه سکوت می‌کنیم. این مغالطه‌ای است که خیلی از اوقات در خیلی مباحث مخصوصاً مباحث دینی افراد مرتکب می‌شوند که اگر چیزی به نظرشان غلط آمد (ببنید به نظرشان نه اینکه اثبات کرده باشند غلط است)، می‌گویند این حکم غلط است یا اگر مثلاً حدیثی را نتوانستند با قواعد علمی و منطقی توجیه بکنند، می‌گویند حدیث غلط است. مغالطه و اشتباه بعدی آن است که خیلی از مردم فکر می کنند احکام و مسائل یا عقلی‌اند یا خلاف عقل. اگر عقلی‌اند یعنی با عقل جور در می آید. اگر هم خلاف عقل هستند که غلط هستند. چون خلاف عقل‌اند. اما ما شق سومی هم داریم که خیلی از مسائلی که فکر می کنیم غیر عقلی‌اند در واقع این شق سومند. آن شق، احکام فرا عقلی‌اند.

در توضیح باید گفت احکام فراعقلی احکامی هستند که با عقل و استدلال نه می‌توان ثابت کرد فلان قضیه درست است نه می توان ثابت کرد غلط است. مثلاً ما قضیه فیثاغورث را داریم. خوب این قضیه را با استدلال ثابت کرده‌ایم درست است. البته اگر شما نفرمایید در هندسه نااقلیدسی این قضیه رد شده است. نه این قضیه در فضای هندسه اقلیدسی که هندسه مسطحه است درست است.

اما فرض کنید کسی بیاید این جمله به شما بگوید که «رادیکال ۲ گویا است.» خوب این جمله هم شما با استدلال می توانید ثابت کنید غلط است. دقت کنید این دو قضیه با استدلال درستی و نادرستی آن‌ها ثابت شد نه با تجربه نه با استقراء. اما فرض کنیم این جمله را داشته باشیم: «نماز صبح دو رکعت است» خوب این را با استدلال نه می‌توان ثابت کرد غلط است نه می‌توان ثابت کرد درست است یا «نادرشاه، پادشاه ایران بوده است.» یا «ارسطو اهل یونان بوده است.» این‌ها اموری نیستند که بتوان با عقل، درست یا غلط بودنشان را ثابت نمود. چون ذاتاً اموری فراعقلی‌اند. لذا آن‌ها را با گزارشات تاریخی اثبات می‌کنیم نه با دلیل عقلی.

خوب خیلی از احکام دین هم فراعقلی هستند. یعنی با عقل و استدلال نه می‌توان ثابت کرد فلان حکم درست است نه می‌توان ثابت کرد فلان حکم غلط است. درستی و نادرستی این گونه مسائل را باید با گزارش نبی دریافت و صدق خود نبی را هم باید با استدلالهای ترکیبی از گزارشات تاریخی و عقل، اثبات نمود. عقل می‌گوید: نبی حقیقی باید معجزه داشته باشد. آنگاه به تاریخ رجوع می‌کنیم تا ببینیم طبق گزارشات تاریخی، فلان فرد، معجزه داشته است یا نه؟

اما اینجا مسأله‌ای وجود دارد و آن اینکه ما قبلاً ثابت کرده‌ایم خدا وجود دارد پیامبر (ص) و ائمه (ع) معصوم هستند پس هر چه اینان بگویند قطعاً درست است. حال ما یقین می‌کنیم که فلان مطلب را ائمه (ع) گفته اند خوب در اینجا حکم می کنیم که این حدیث درست است هر چند من نتوانم بفهمم چرا درست است. البته اگر حدیثی بود که خلاف عقل بود (دقت کنید می‌گویم خلاف عقل نه خلاف احساسات و سلایق من و شما یعنی با استدلال بتوان ثابت کرد مفاد حدیث غلط است و به صرف اینکه بگوییم نمی‌تواند این حکم درست باشد و این حکم به نظرمان غلط است و این حکم خلاف انسانیت است و مطالب شبیه به این نه. اگر حکمی واقعا غلط باشد باید بتوان برای غلط بودنش استدلال ترتیب دارد. شبیه آن استدلال‌هایی که در ریاضی برای اثبات قضایا وجود دارد)، هر چند حدیث صحیح السند هم که باشد ما آن را دور می‌اندازیم.

چون حجیت عقل ذاتی است اما حجیت حدیث به حجیت عقل است. یعنی اینکه خود انسان می‌فهمد که اگر عقلش به چیزی حکم کرد آن چیز درست است و باید مطابق آن چیز رفتار کند. اما چرا حدیث را می پذیریم؟ چون معصوم (ع) آن را فرموده. خوب حالا چرا ما این افراد را معصوم می دانیم؟ چون برای عصمت‌شان برهان و دلیل عقلی اقامه کرده ایم. پس در واقع چون قبلاً با عقل عصمت را ثابت کرده ایم. حرف آن‌ها را می‌پذیریم. پس پذیرفتن حدیث به حجیت ذاتی عقل وابسته است. و عقل برتر از ظن است. ظن نیز یعنی گمان. اما عقل حکم قطعی و یقینی می‌دهد نه حکم گمانی و احتمالی. ما برای عصمت ائمه (ع) برهان قاطع و یقینی عقلی اقامه کرده‌ایم. اما فلان حدیث را ما مطمئن نیستیم از معصوم (ع) صادر شده باشد. بلکه مثلاً می گوییم به احتمال زیاد این حدیث را معصوم (ع) فرموده. پس می‌شود ظن. اما خوب همین ظن نیز در فقه حجت است. یعنی ما مجازیم طبق همین احتمال عمل بکنیم. و اگر طبق همین احتمال عمل کردیم و فردای قیامت دیدیم واقعاً این حدیث از معصوم (ع) صادر نشده ما پیش خداوند متعال معذوریم. چون به خدا می گوییم خدایا ما موظف به تبعیت از معصوم (ع) بودیم. از طرفی طبق قواعد علم الحدیث و پس از بررسی دقیق (که البته این بررسی کار متخصص و مجتهد است نه کار من و شما) احتمال زیاد دادیم این حدیث از معصوم (ع) صادر شده است پس طبق مفادش عمل کردیم.

البته حساب احادیث متواتر جداست چون احادیث متواتر را یقین داریم از معصوم (ع) صادر شده است. چون یکی از بدیهیات متواترات است.

مطلب بعد آنکه هر علمی مسئول پاسخگویی به یک سری سوالات است. مثلا علم تجربی مسئول پاسخگویی به روابط مادی بین مواد و تجزیه و ترکیب اینها و این جور مسائل است. پس نباید مثلاً از فیزیک انتظار داشت که برای ما خدا را اثبات کند. همانطور که مثلاً از شیمی نمی توان انتظار داشت که علت اینکه مجموع زوایای یک مثلث ۱۸۰ درجه است را برای ما توضیح دهد همان طور که مثلاً از زیست شناسی نباید انتظار داشت که بیاید بگوید مثلاً چرا آمار طلاق در جامعه نسبت به نیم قرن قبل افزایش پیدا کرده است و ... . مطلب بعد آنکه خیلی از مسائل را نمی‌توان توسط علم تجربی توضیح داد مثلاً درد را آیا می توان دید؟! قطعاً خیر. آن چیزی که انسان مشاهده می کند جزع و فزع و آخ و نالهٔ کسی است که درد دارد اما آیا خود درد قابل مشاهده است؟! یا مثلا همین عقل که مورد بحث است آیا عقل یک شیء در بدن است که به آن اشاره کنیم بگوییم این عقل است؟! خیر. همین طور مثلاً وجود فرشتگان و ملائکه را آیا می‌توان با عقل یا با علم تجربی ثابت کرد؟! خیر.

در بحث عقل و نقش آن در در دین باید دین را به چند شاخه تقسیم کرد یکی اصول دین و مباحث اعتقادی است و دیگری فروع دین یا همان احکام. در مسائل اعتقادی همه کاره عقل است. چون معنی ندارد بگوییم چون در قرآن گفته خدا وجود دارد پس خدا هست. نه ما باید با عقل خود ثابت کنیم که خدایی هست که این خدا عالم مطلق است حکیم مطلق است قادر مطلق است و سایر صفات خدا. آنگاه باید ثابت کنیم معادی هست که در آن معاد خوب و بد از هم جدا می شوند. آنگاه باید ثابت کنیم بر خدا لازم است برای هدایت بشریت دینی بفرستد توسط یک سری افراد به اسم انبیاء (ع). بعد ثابت می کنیم این انبیاء باید معصوم باشند.

تا اینجای کار ما حتی از یک آیه یا حدیث استفاده نمی‌کنیم هر چه هست عقل است و بس. اما وقتی ثابت کردیم دینی وجود دارد و وارد دین شدیم با مسائل فراعقلی نیز روبرو می شویم.

این امر هم به این دلیل است که در علم فقه که همان علم بیان فروع دین و احکام است هر حکمی طبق یک سری مبانی و مصالح و مفاسد تکوینی است. که انسان از ۹۹٪ این مصالح و مفاسد بی‌اطلاع است. لذا نمی‌تواند بگوید این حکم درست یا درست نیست.

مثلاً اگر در دین نیامده بود که دختر عمه نامحرم است ما طبق چه ملاکی می‌خواستیم بفهمیم دختر عمه نامحرم است؟! دختر عمه مثلاً چه فرقی با خواهر دارد که خواهر با انسان محرم است اما دخترعمه نامحرم؟! یا مثلاً اگر در دین نیامده بود که ماه رمضان را روزه بگیرید ما از کجا می خواستیم بفهمیم اولاً باید روزه بگیریم؟! ثانیاً کی روزه بگیریم؟! ثالثا شرایط روزه چه باشد؟! مثلا اگر در دین نیامده بود که در هنگام روز کل سر را زیر آب نبرید آیا ما خودمان می‌توانستیم این را بفهمیم؟! هرگز بشر یک میلیون سال دیگر هم که فکر می‌کرد نمی‌توانست به این چیزها برسد.

مثلاً این مسأله که زیاد ایراد می‌گیرند این است که چرا ارث دختر نصف پسر است. بله ظاهر این حکم (دقت کنید می‌گویم ظاهر) خلاف عقل و منطق است. اما حقیقت امر این است که این حکم یک حکم فراعقلی است. هر کس این ادعا را قبول ندارد یک برهان عقلی قرص و محکم ارائه کند که ثابت کند ارث پسر و دختر باید برابر باشد. چون که اصلاً ما نمی دانیم چرا خدا حکم ارث را وضع کرد. بعد چرا مثلاً متوفی تا یک سوم اموال را مجاز است وصیت کند؟! چرا مثلاً یک چهارم نه چرا مثلاً یک دوم نه؟! همینطور نمی دانیم خدا چرا ارث دختر را نصف پسر قرار داد. هیچ دلیلی ما نداریم (نه که دلیل ندارد ما نمی دانیم دلیلش چیست) که ارث پسر برابر با دختر باشد یا مثلاً نصف دختر باشد یا دو برابر دختر باشد یا هر حالت دیگری. برای هیچکدام از این حالات دلیل نداریم.

یا مثلاً بحث دیه شما اول باید ببنید ملاک دیه گرفتن چیست؟ هر کس می گوید ملاک دیه جبران خسارت است می‌گوییم از کجا می گویی ملاک دیه جبران خسارت است؟! آیا یک برهان عقلی برایش داری یا در یک حدیث صحیح این مطلب آمده است؟! واقع مطلب این است که هیچکدام. نه برهان عقلی داریم که دیه برای جبران خسارت است نه در حدیث صحیح این مطلب آمده است. این تنها یک حدس است که احتمالاً شاید ممکن است دیه برای جبران خسارت باشد، همین و بس. پس طبق یک حدس نمی‌توان یک حکم را زیر سوال برد. بله هر وقت توانستیم اثبات کنیم که دیه برای جبران خسارت است آن وقت تازه پله اول را رفته ایم پله بعدی این است که خسارت مثلاً ناشی از قطع دست یک زن برابر با خسارت ناشی از قطع دست یک مرد است. بعد این خسارت نسبت به چه کسی؟! نسبت به خود فرد فقط یا نسبت به خانوده‌اش یا نسبت به شهرش یا نسبت به کشورش یا نسبت به کل انسانها یا حتی نسبت به کل عالم خلقت؟!

در باب عقل نیز بهتر است انسان برود کمی احادیث در باب عقل را مشاهده کند. آن وقت نظرش در مورد عقل و عقلانیت تغییر خواهد کرد و هر چیزی را عقل نمی‌نامد. کتاب العقل و الجهل کافی منبع مناسبی است در این کتاب ۳۷ حدیث در باب عقل آمده است. برای نمونه من به چند نمونه اشاره می کنم:

  1. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ «۲» اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ «۳» ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ لَا أَکْمَلْتُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ؛ امام پنجم فرماید: چون خدا عقل را آفرید، او را به سخن در آورد و سنجید، گفتش پیش آى، پیش آمد و گفتش پس رو، پس رفت، خدا فرمود: به عزت و جلال خودم سوگند، خلقى نیافریدم که از تو پیشم محبوب‏تر باشد، تو را به کسى دهم که دوستش دارم همانا روى امر و نهى من با تو است و کیفر و پاداشم به حساب تو است.»
  2. «عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ: هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَى آدَمَ ع فَقَالَ یَا آدَمُ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أُخَیِّرَکَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَیْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ یَا جَبْرَئِیلُ وَ مَا الثَّلَاثُ فَقَالَ الْعَقْلُ وَ الْحَیَاءُ وَ الدِّینُ فَقَالَ آدَمُ إِنِّی قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لِلْحَیَاءِ وَ الدِّینِ انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ-فَقَالا یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُ کَانَ قَالَ فَشَأْنَکُمَا وَ عَرَجَ؛ على علیه السلام فرمود: جبرئیل بر آدم (ع) فرود شد و گفت: اى آدم من مأمورم تو را میان سه چیز مخیر سازم تا یکى را بگزینى و دو تا را وانهى، آدم گفت: اى جبرئیل آن سه چیز کدامند؟ گفت: عقل و حیاء و دین، آدم گفت: عقل را برگزیدم، جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و او را وانهید، گفتند: اى جبرئیل، ما دستور داریم که همراه عقل باشیم هر جا که باشد، گفت: اختیار با شما است و بالا رفت.»
  3. «أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِی «۲» کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ فَقَالَ تِلْکَ النَّکْرَاءُ «!» تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْل؛ شخصى از امام ششم پرسید: عقل چیست؟ فرمود: چیزى است که به وسیله آن خدا بپرستند و بهشت به دست آرند. راوى گوید: گفتم: آنچه معاویه داشت چه بود؟ فرمود: نیرنگ و شیطنت بود، آن مانند عقل است ولى عقل نیست.»
  4. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ کَانَ عَاقِلًا کَانَ لَهُ دِینٌ وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ؛ امام صادق (ع) فرمود: هر که عاقل است دین دارد و هر که دین دارد بهشت مى‏رود.»

ما اگر این حدیث را به صورت یک قضیه شرطیه در آوریم نتیجه می شود: هر کس عاقل است آنگاه او دیندار است. پس به رفع تالی نتیجه می‌شود: هر کس دین ندارد آنگاه او عاقل نیست. نتیجه بسیار جالبی است. اگر این نتیجه و این حدیث و سایر احادیث را مبنا قرار دهیم آنگاه نمی‌توانیم به همین راحتی خیلی از افراد را عاقل خطاب بکنیم. بلکه اگر این احادیث مبنا باشد نتیجه می‌شود عاقلان در بین مردم خیلی کم هستند. البته عاقل بودن نیز شاید بتوان گفت تشکیکی است و هر کسی میزانی از عقل را داراست. در قرآن نیز فراوان عباراتی با مضمون «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون‏» و «أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُون‏» و «أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُون‏» و ... آمده است. پس باید مقداری بیشتر در بحث تعقل و عقلانیت تأمل کنیم.

در پایان نیز مطلبی را از کتاب «امام مهدی عج موجود موعد» اثر حضرت آیت الله جوادی حفظه الله را می آورم در باب عقلانیت که با تأمل در این عبارات نیز آدم را به نتایج جالبی می رساند. معظم له در این کتاب می فرمایند:

طبق حدیث منقول از طریق شیعه و اهل سنت از پیامبر اکرم (ص) مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة و از آنجاییکه مرگ جاهلانه ثمرهٔ زندگی جاهلانه است نتیجه می‌گیریم که شخصی که امام زمان خود را نشناسد؛ زندگی‌اش نیز، زندگی جاهلانه خواهد بود. علاوه بر این طبق آیات قرآن ما مرگ را می‌چشیم نه مرگ ما را. به عبارت دیگر حقیقت آن است که مرگ انسان را از بین نمی‌برد بلکه این انسان است که مرگ را یک بار و برای همیشه از بین می‌برد. و اگر از حدیث پیامبر(ص) مفهوم بگیریم نتیجه می‌شود که اگر کسی امام زمان خویش را بشناسد؛ مرگش مرگی عاقلانه خواهد بود و از آنجاییکه مرگ عاقلانه نتیجهٔ زندگی معقول است؛ نتیجه گرفته می‌شود کسی که امام زمان خویش را بشناسد و با او پیوند ولایی برقرار کند به وادی حیات معقول وارد خواهد شد و زندگی‌اش یک زندگی عاقلانه و سعادت‌مندانه خواهد بود.

زندگی جاهلانه دارای مراتب و درجات گوناگونی است که زندگی عرب جاهلی پیش از بعثت پیامبر(ص) یکی از سطحی‌ترین مصادیق آن است. امیرالمومنین (ع) در وصف آن دوران می‌فرمایند: «أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ الْأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَة» اما آنچه پس از بعثت پیامبر (ص) تا ظهور حضرت حجت (عج) جریان دارد؛ به مراتب عمیق‌تر و بادرجهٔ بیشتری از جاهلیت نسبت به قبل از بعثت است. نکتهٔ بعد اینکه از نظر قرآن معیار عاقلانه و جاهلانه زندگی کردن، پیشرفت مادی و تکنولوژی نیست. کما اینکه قوم عاد در شهرسازی بسیار پیشرفته بودند؛ اما حیاتی جاهلانه داشتند. در مورد حدیث من مات... عبارت میتة جاهلیة در روایات دیگری با مضامین دیگری هم آمده است. مانند مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ وَصِیَّةٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً که تفاوت این دو حدیث، از باب کمال و حقیقت است. یعنی اینکه اگر کسی بی وصیت بمیرد به کمال مرگ عاقلانه دست نیافته است؛ اما اگر کسی بدون شناخت امام زمانش بمیرد اصولا از مرگ عاقلانه هیچ بهره‌ای نبرده است. مانند دو روایت لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُور و لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِی مَسْجِدِه‏ که اولی ناظر به صحت و حقیقت نماز است؛ اما دومی ناظر به کمال و قبولی نماز.

طبق آیه‌ٔ شریفهٔ «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرین‏» زنده در برابر کافر قرار دارد. در حالی که به حسب ظاهر زنده در برابر مرده قرار دارد. اما در حقیقت کافر مرده است و فقط مومنین هستند که زنده هستند. حال در بحث امامت هم، هر کس امام زمان خویش را نشناسد مرگ جاهلانه دارد و چون مرگ جاهلانه نتیجهٔ زندگی جاهلانه است. در حقیقت این شخص زندگی جاهلانه دارد و از حیات حقیقی بهره‌ای نبرده است و حیاتش صرفاً یک حیات حیوانی است.

در تعریف انسان از نظر قرآن بر خلاف منطقیون که انسان را حیوان ناطق می‌دانند، انسان عبارت از حی متأله است. و شرط تأله این است که انسان اعتقاداً و عملاً موحدانه باشد.

حیات عقلانی دارای مراتبی است. حد اعلای حیات عقلانی این است که انسان از هر گناه منزجر است و اصلاً آن را انجام ندهد. در لسان معصومین (ع) از گناه به مردار که بد بو و متعفن است؛ تعبیر شده است. حد پایین‌تر حیات عقلانی این است که انسان که چهرهٔ کریه معصیت را به طور کامل در نمی‌یابد؛ اما بوی بد گناه به مشام جانش می‌رسد. پایین‌ترین مرتبهٔ حیات عقلانی هم این است که هر موقع انسان خواست گناه کند؛ بوی بد گناه به مشامش برسد و از حریم تباهی بگریزد.

این مطالب نیز خیلی جالب است و اگر این مطالب بخصوص پاراگراف آخر را مبنا قرار دهیم آنگاه به راحتی هر فردی را عاقل خطاب نمی کنیم.



نوشته شده توسط محمد
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

برهان

قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏ /البقرة ۱۱۱
بسم الله الرحمن الرحیم

در این وب‌نوشت سعی بر این داریم که شبهات موجود و رایجی که در مورد دین وجود دارد را بررسی، و پاسخ مناسبی برای آن‌ها پیدا کنیم.

مسلم است که پاسخ‌ها ممکن است ناقص بوده و یا قانع‌کننده نباشند و یا حتا ایرادی به نحوهٔ استدلال آن‌ها وارد باشد. در مورد هر یک از پاسخ‌ها اگر سؤال و یا شبههٔ جدیدی برای‌تان ایجاد شد، آن‌ها را در ذیل همان مطلب عنوان کنید.

در صورت تمایل به همکاری یا ارائهٔ پیشنهاد، با ما تماس بگیرید.
جهت طرح مسائل حدیثی-دینی-اعتقادی خود اعم از پرسش از صحت و سقم یک حدیث یا شبهات اعتقادی خویش از طریق تلگرام میتوانید با یوزرنیم m26011438@ در ارتباط باشید.

مشترک خوراک (فید) شوید

حمایت می‌کنیم

آخرین مطالب

آخرین نظرات

نقش عقل در معرفت دینی

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۱:۰۲ ب.ظ

در هر دینی یک سری اصول وجود دارد و یک سری فروع. منطقاً برای تحقیق در مورد یک دین باید از اصول آن دین شروع کرد نه فروع. چون خیلی از فروع چه در اسلام چه در سایر ادیان فرا عقلی اند. یعنی با عقل نه می توان درستی نظریه (آن‌ها) را اثبات کرد نه غلطی نظریه (نادرستی آنها را؛ برای مثال، نماز در آیین مسیحیّت، یهودیّت، آیین زرتشت و دین اسلام وجود دارد؛ امّا نماز هر کدام‌شان به گونه‌ای است. حال کدامیک از این روش‌ها درست است؟ —طبق فرمان خداست؟— عقل در در پاسخ این سوال نفیاً و اثباتاً حرفی برای گفتن ندارد. تنها راه فهم پاسخ این سوال آن است که ابتدا درستی اصول یک دین، و بطلان اصول سایر ادیان را ثابت کنیم؛ و آنگاه با تکیه بر آن اصول، به این سوال پاسخ دهیم. مثلاً وقتی ثابت شد که رسول خدا (ص) حقیقتاً پیغمبر است، و ثابت شد که او نماز را به این شکل به جا آورده، می‌فهمیم که این روش درست است).

پس برای تحقیق در هر دینی منطقاً نباید رفت سراغ احکام و فروع آن دین؛ بلکه باید رفت سراغ اصول آن دین. یعنی باید دید در هر دینی درباره خدا چه می گوید؟ آیا به معاد اعتقاد دارد یا نه؟ نبوت در نزد آنها چگونه است؟ اصولاً آیا آن دین آسمانی است یا ساخته دست بشر است؟ اگر الهی است چه دلیلی بر الهی بودن دین خود دارند؟ آیا کتاب آسمانی نیز دارند یا خیر؟ اگر کتاب دارند آیا کتابشان تحریف شده است یا خیر؟ و مسائلی اصولی اینچنینی.

مثلاً مسیحیان می گویند که خدا در عین حالی که ۳ تا است یکی است و در عین حالی که یکی است 3 تا است. وقتی نیز به آنها گفته می شود این حکم خلاف عقل بیّن و واضح البطلان است می‌گویند در دین نباید عقل را دخالت کرد. این از اسراری است که ما نمی‌فهمیم. پس ایمان بیاور تا بفهمی. خوب وقتی اولین اصل یک دینی اینچنین خلاف عقل باشد و با عقل در تعارض باشد چگونه می توان به آن دین اعتماد کرد؟ (دقّت شود! تثلیث مسیحیان، فراعقلی نیست بلکه خلاف عقل است. در قضیّهٔ فراعقلی، عقل نفیاً و اثباتاً سکوت می‌کند و حرفی برای گفتن ندارد، امّا در قضیّهٔ خلاف عقل، عقل حرف برای گفتن دارد و اثبات می‌کند از درستی این قضیّه، تناقض لازم می آید)

یا مثلا هندوها که گاو پرستند آخر این چه عقل و منطقی است که به انسان اجازه گاو پرستی می دهد؟! موجودی که اگر یک چاقو در شکمش بزنی می میرد شایستگی خدایی دارد؟! موجودی که مانند ما غذا می خورد مانند ما وقتی غذا خورد فضولات غذایش را از آنجایش خارج می کند مانند ما راه می رود و ... آیا این موجود شایستگی خدائی دارد؟! آخر مثلا یک گاو چه برتری و امتیازی بر یک انسان دارد که انسان باید گاو بپرستد؟! خوب دینی که خدایش گاو است بقیه دینش معلوم است چیست. خوب همه اینها صرفاً از روی تقلید آباء و اجدادی است.

اما دین اسلام دقیقاً در نقطه مقابل تمامی ادیان است. اسلام می‌گوید اتفاقاً من چیز تقلیدی و از روی دین آباء و اجدادی قبول نمی‌کنم (البته نه اینکه ما مطلقا در اسلام تقلید نداشته باشیم، نه داریم که بعداً توضیح خواهم داد). یعنی من به صرف اینکه چون پدر و مادر و دوستانم مسلمان بودند دلیل نمی‌شود که من هم مسلمان باشم. نه من باید خودم بروم تحقیق بکنم تفکر بکنم تعقل بکنم تا وجود خدا برایم اثبات شود وجود انبیاء (ع) برایم ثابت شود وجود دین برایم ثابت شود وجود معاد برایم ثابت شود. قابل توجه شما در علم کلام اصول دین را کاملاً عقلی و استدلالی ثابت می‌کنند یعنی بدون استفاده از هیچ آیه و روایتی ثابت می‌شود خدایی هست، معادی هست، دینی هست، انبیایی هستند، و سایر مسائل.

اما همان طور که قبلاً گفتم وقتی این موارد را با عقل ثابت کردیم و وارد دین شدیم آن وقت در دین با مسائل فراعقلی نیز روبرو می شویم.

اما چرا در فروع اجازه تقلید داده؟! دلیلش این است که علم احکام یا همان علم فقه نیز یک علم تخصصی و وقت گیر است که همه نمی‌توانند آن را فرا گیرند. همان طور که همه پزشک نیستند، همان طور که همه مهندس نیستند، همان طور که همه نجار نیستند و ... همان طور هم همه فقیه و مجتهد در فروع نیستند. چون فقه نیز یک علم تخصصی است که فرد باید سالیان درازی درس بخواند تا در آن متخصص شود و همه نمی روند این تخصص را کسب کنند. پس کسی که نرفته این تخصص را کسب کند عقل به او می گوید برو از کسی که این تخصص را دارد تقلید کن. در واقع تقلید چیزی جز رجوع جاهل به علم فقه به متخصص به علم فقه نیست. همان طور که شما وقتی مریض می‌شوی اگر خودت پزشک باشی که خودت برای خودت نسخه می پیچی اما اگر خودت پزشک نباشی می‌روی پیش پزشک و هر نسخه‌ای پزشک داد طبق نسخه عمل می‌کنی تا درمان شوی. در اینجا نیز چون شما به علم پزشکی جاهلی می‌روی پیش متخصص علم پزشکی. در تقلید از فقیه نیز این طور است. شما مشکلی داری از لحاظ فقهی خوب اگر خودت فقیه باشی خودت مشکل خودت را حل می کنی اما اگر خودت فقیه نباشی به یک فقیه که او را مرجع تقلید می گوییم مراجعه می‌کنی. و طبق دستور او عمل می کنی. همان طور که وقتی مریض می‌شوی از پزشک تقلید می‌کنی اینجا نیز از فقیه تقلید می‌کنی. تقلید هیچ چیز دیگری غیر از این نیست (البته باید توجّه داشت که این تقلید، تقلید در دین نیست، بلکه تقلید در جزئیّات و فروعات دین است. تقلیدی است متّکی بر اصول، که آن اصول را خود شخص با استدلال عقلی پذیرفته است).

از اینجا نیز بطلان و مسخره بودن حرف افرادی که می‌گویند مگر ما میمونیم که تقلید کنیم نیز مشخص می‌شود که چقد حرفشان مضحک و بی پایه است (اگر تقلید به طور مطلق بد است پس هیچ بیماری نباید از پزشک تقلید کند. هیچ شاگردی نباید درس بخواند؛ چون در سطوح ابتدایی و راهنمایی، شاگردان مقلّد معلم هستند. و همچنین کسی نباید سخن بگوید؛ چون زبان فقط از راه تقلید قابل یادگیری است).

مطلب بعد آنکه دو اشتباهی که اکثر مردم آن را مرتکب می‌شوند و باید این دو اشتباه تصحیح شود یکی آنکه اکثر مردم فکر می‌کنند که اگر مسأله یا چیزی را نتوان با عقل یا علم ثابت کرد آن مسأله غلط است در حالی که این طور نیست. یعنی اگر مسأله ای را نتوان با عقل ثابت کرد ما در مورد درستی یا غلطی آن مسأله و آن نظریه هیچ حرفی نمی‌توانیم بزنیم. چون ثابت نشده درست است پس فعلاً نمی توانیم بگوییم درست است. اما از آن طرف ثابت هم نشده که غلط است پس نمی توانیم بگوییم غلط است. پس فعلاً ما در مورد این نظریه سکوت می‌کنیم. این مغالطه‌ای است که خیلی از اوقات در خیلی مباحث مخصوصاً مباحث دینی افراد مرتکب می‌شوند که اگر چیزی به نظرشان غلط آمد (ببنید به نظرشان نه اینکه اثبات کرده باشند غلط است)، می‌گویند این حکم غلط است یا اگر مثلاً حدیثی را نتوانستند با قواعد علمی و منطقی توجیه بکنند، می‌گویند حدیث غلط است. مغالطه و اشتباه بعدی آن است که خیلی از مردم فکر می کنند احکام و مسائل یا عقلی‌اند یا خلاف عقل. اگر عقلی‌اند یعنی با عقل جور در می آید. اگر هم خلاف عقل هستند که غلط هستند. چون خلاف عقل‌اند. اما ما شق سومی هم داریم که خیلی از مسائلی که فکر می کنیم غیر عقلی‌اند در واقع این شق سومند. آن شق، احکام فرا عقلی‌اند.

در توضیح باید گفت احکام فراعقلی احکامی هستند که با عقل و استدلال نه می‌توان ثابت کرد فلان قضیه درست است نه می توان ثابت کرد غلط است. مثلاً ما قضیه فیثاغورث را داریم. خوب این قضیه را با استدلال ثابت کرده‌ایم درست است. البته اگر شما نفرمایید در هندسه نااقلیدسی این قضیه رد شده است. نه این قضیه در فضای هندسه اقلیدسی که هندسه مسطحه است درست است.

اما فرض کنید کسی بیاید این جمله به شما بگوید که «رادیکال ۲ گویا است.» خوب این جمله هم شما با استدلال می توانید ثابت کنید غلط است. دقت کنید این دو قضیه با استدلال درستی و نادرستی آن‌ها ثابت شد نه با تجربه نه با استقراء. اما فرض کنیم این جمله را داشته باشیم: «نماز صبح دو رکعت است» خوب این را با استدلال نه می‌توان ثابت کرد غلط است نه می‌توان ثابت کرد درست است یا «نادرشاه، پادشاه ایران بوده است.» یا «ارسطو اهل یونان بوده است.» این‌ها اموری نیستند که بتوان با عقل، درست یا غلط بودنشان را ثابت نمود. چون ذاتاً اموری فراعقلی‌اند. لذا آن‌ها را با گزارشات تاریخی اثبات می‌کنیم نه با دلیل عقلی.

خوب خیلی از احکام دین هم فراعقلی هستند. یعنی با عقل و استدلال نه می‌توان ثابت کرد فلان حکم درست است نه می‌توان ثابت کرد فلان حکم غلط است. درستی و نادرستی این گونه مسائل را باید با گزارش نبی دریافت و صدق خود نبی را هم باید با استدلالهای ترکیبی از گزارشات تاریخی و عقل، اثبات نمود. عقل می‌گوید: نبی حقیقی باید معجزه داشته باشد. آنگاه به تاریخ رجوع می‌کنیم تا ببینیم طبق گزارشات تاریخی، فلان فرد، معجزه داشته است یا نه؟

اما اینجا مسأله‌ای وجود دارد و آن اینکه ما قبلاً ثابت کرده‌ایم خدا وجود دارد پیامبر (ص) و ائمه (ع) معصوم هستند پس هر چه اینان بگویند قطعاً درست است. حال ما یقین می‌کنیم که فلان مطلب را ائمه (ع) گفته اند خوب در اینجا حکم می کنیم که این حدیث درست است هر چند من نتوانم بفهمم چرا درست است. البته اگر حدیثی بود که خلاف عقل بود (دقت کنید می‌گویم خلاف عقل نه خلاف احساسات و سلایق من و شما یعنی با استدلال بتوان ثابت کرد مفاد حدیث غلط است و به صرف اینکه بگوییم نمی‌تواند این حکم درست باشد و این حکم به نظرمان غلط است و این حکم خلاف انسانیت است و مطالب شبیه به این نه. اگر حکمی واقعا غلط باشد باید بتوان برای غلط بودنش استدلال ترتیب دارد. شبیه آن استدلال‌هایی که در ریاضی برای اثبات قضایا وجود دارد)، هر چند حدیث صحیح السند هم که باشد ما آن را دور می‌اندازیم.

چون حجیت عقل ذاتی است اما حجیت حدیث به حجیت عقل است. یعنی اینکه خود انسان می‌فهمد که اگر عقلش به چیزی حکم کرد آن چیز درست است و باید مطابق آن چیز رفتار کند. اما چرا حدیث را می پذیریم؟ چون معصوم (ع) آن را فرموده. خوب حالا چرا ما این افراد را معصوم می دانیم؟ چون برای عصمت‌شان برهان و دلیل عقلی اقامه کرده ایم. پس در واقع چون قبلاً با عقل عصمت را ثابت کرده ایم. حرف آن‌ها را می‌پذیریم. پس پذیرفتن حدیث به حجیت ذاتی عقل وابسته است. و عقل برتر از ظن است. ظن نیز یعنی گمان. اما عقل حکم قطعی و یقینی می‌دهد نه حکم گمانی و احتمالی. ما برای عصمت ائمه (ع) برهان قاطع و یقینی عقلی اقامه کرده‌ایم. اما فلان حدیث را ما مطمئن نیستیم از معصوم (ع) صادر شده باشد. بلکه مثلاً می گوییم به احتمال زیاد این حدیث را معصوم (ع) فرموده. پس می‌شود ظن. اما خوب همین ظن نیز در فقه حجت است. یعنی ما مجازیم طبق همین احتمال عمل بکنیم. و اگر طبق همین احتمال عمل کردیم و فردای قیامت دیدیم واقعاً این حدیث از معصوم (ع) صادر نشده ما پیش خداوند متعال معذوریم. چون به خدا می گوییم خدایا ما موظف به تبعیت از معصوم (ع) بودیم. از طرفی طبق قواعد علم الحدیث و پس از بررسی دقیق (که البته این بررسی کار متخصص و مجتهد است نه کار من و شما) احتمال زیاد دادیم این حدیث از معصوم (ع) صادر شده است پس طبق مفادش عمل کردیم.

البته حساب احادیث متواتر جداست چون احادیث متواتر را یقین داریم از معصوم (ع) صادر شده است. چون یکی از بدیهیات متواترات است.

مطلب بعد آنکه هر علمی مسئول پاسخگویی به یک سری سوالات است. مثلا علم تجربی مسئول پاسخگویی به روابط مادی بین مواد و تجزیه و ترکیب اینها و این جور مسائل است. پس نباید مثلاً از فیزیک انتظار داشت که برای ما خدا را اثبات کند. همانطور که مثلاً از شیمی نمی توان انتظار داشت که علت اینکه مجموع زوایای یک مثلث ۱۸۰ درجه است را برای ما توضیح دهد همان طور که مثلاً از زیست شناسی نباید انتظار داشت که بیاید بگوید مثلاً چرا آمار طلاق در جامعه نسبت به نیم قرن قبل افزایش پیدا کرده است و ... . مطلب بعد آنکه خیلی از مسائل را نمی‌توان توسط علم تجربی توضیح داد مثلاً درد را آیا می توان دید؟! قطعاً خیر. آن چیزی که انسان مشاهده می کند جزع و فزع و آخ و نالهٔ کسی است که درد دارد اما آیا خود درد قابل مشاهده است؟! یا مثلا همین عقل که مورد بحث است آیا عقل یک شیء در بدن است که به آن اشاره کنیم بگوییم این عقل است؟! خیر. همین طور مثلاً وجود فرشتگان و ملائکه را آیا می‌توان با عقل یا با علم تجربی ثابت کرد؟! خیر.

در بحث عقل و نقش آن در در دین باید دین را به چند شاخه تقسیم کرد یکی اصول دین و مباحث اعتقادی است و دیگری فروع دین یا همان احکام. در مسائل اعتقادی همه کاره عقل است. چون معنی ندارد بگوییم چون در قرآن گفته خدا وجود دارد پس خدا هست. نه ما باید با عقل خود ثابت کنیم که خدایی هست که این خدا عالم مطلق است حکیم مطلق است قادر مطلق است و سایر صفات خدا. آنگاه باید ثابت کنیم معادی هست که در آن معاد خوب و بد از هم جدا می شوند. آنگاه باید ثابت کنیم بر خدا لازم است برای هدایت بشریت دینی بفرستد توسط یک سری افراد به اسم انبیاء (ع). بعد ثابت می کنیم این انبیاء باید معصوم باشند.

تا اینجای کار ما حتی از یک آیه یا حدیث استفاده نمی‌کنیم هر چه هست عقل است و بس. اما وقتی ثابت کردیم دینی وجود دارد و وارد دین شدیم با مسائل فراعقلی نیز روبرو می شویم.

این امر هم به این دلیل است که در علم فقه که همان علم بیان فروع دین و احکام است هر حکمی طبق یک سری مبانی و مصالح و مفاسد تکوینی است. که انسان از ۹۹٪ این مصالح و مفاسد بی‌اطلاع است. لذا نمی‌تواند بگوید این حکم درست یا درست نیست.

مثلاً اگر در دین نیامده بود که دختر عمه نامحرم است ما طبق چه ملاکی می‌خواستیم بفهمیم دختر عمه نامحرم است؟! دختر عمه مثلاً چه فرقی با خواهر دارد که خواهر با انسان محرم است اما دخترعمه نامحرم؟! یا مثلاً اگر در دین نیامده بود که ماه رمضان را روزه بگیرید ما از کجا می خواستیم بفهمیم اولاً باید روزه بگیریم؟! ثانیاً کی روزه بگیریم؟! ثالثا شرایط روزه چه باشد؟! مثلا اگر در دین نیامده بود که در هنگام روز کل سر را زیر آب نبرید آیا ما خودمان می‌توانستیم این را بفهمیم؟! هرگز بشر یک میلیون سال دیگر هم که فکر می‌کرد نمی‌توانست به این چیزها برسد.

مثلاً این مسأله که زیاد ایراد می‌گیرند این است که چرا ارث دختر نصف پسر است. بله ظاهر این حکم (دقت کنید می‌گویم ظاهر) خلاف عقل و منطق است. اما حقیقت امر این است که این حکم یک حکم فراعقلی است. هر کس این ادعا را قبول ندارد یک برهان عقلی قرص و محکم ارائه کند که ثابت کند ارث پسر و دختر باید برابر باشد. چون که اصلاً ما نمی دانیم چرا خدا حکم ارث را وضع کرد. بعد چرا مثلاً متوفی تا یک سوم اموال را مجاز است وصیت کند؟! چرا مثلاً یک چهارم نه چرا مثلاً یک دوم نه؟! همینطور نمی دانیم خدا چرا ارث دختر را نصف پسر قرار داد. هیچ دلیلی ما نداریم (نه که دلیل ندارد ما نمی دانیم دلیلش چیست) که ارث پسر برابر با دختر باشد یا مثلاً نصف دختر باشد یا دو برابر دختر باشد یا هر حالت دیگری. برای هیچکدام از این حالات دلیل نداریم.

یا مثلاً بحث دیه شما اول باید ببنید ملاک دیه گرفتن چیست؟ هر کس می گوید ملاک دیه جبران خسارت است می‌گوییم از کجا می گویی ملاک دیه جبران خسارت است؟! آیا یک برهان عقلی برایش داری یا در یک حدیث صحیح این مطلب آمده است؟! واقع مطلب این است که هیچکدام. نه برهان عقلی داریم که دیه برای جبران خسارت است نه در حدیث صحیح این مطلب آمده است. این تنها یک حدس است که احتمالاً شاید ممکن است دیه برای جبران خسارت باشد، همین و بس. پس طبق یک حدس نمی‌توان یک حکم را زیر سوال برد. بله هر وقت توانستیم اثبات کنیم که دیه برای جبران خسارت است آن وقت تازه پله اول را رفته ایم پله بعدی این است که خسارت مثلاً ناشی از قطع دست یک زن برابر با خسارت ناشی از قطع دست یک مرد است. بعد این خسارت نسبت به چه کسی؟! نسبت به خود فرد فقط یا نسبت به خانوده‌اش یا نسبت به شهرش یا نسبت به کشورش یا نسبت به کل انسانها یا حتی نسبت به کل عالم خلقت؟!

در باب عقل نیز بهتر است انسان برود کمی احادیث در باب عقل را مشاهده کند. آن وقت نظرش در مورد عقل و عقلانیت تغییر خواهد کرد و هر چیزی را عقل نمی‌نامد. کتاب العقل و الجهل کافی منبع مناسبی است در این کتاب ۳۷ حدیث در باب عقل آمده است. برای نمونه من به چند نمونه اشاره می کنم:

  1. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ «۲» اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ «۳» ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ لَا أَکْمَلْتُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ؛ امام پنجم فرماید: چون خدا عقل را آفرید، او را به سخن در آورد و سنجید، گفتش پیش آى، پیش آمد و گفتش پس رو، پس رفت، خدا فرمود: به عزت و جلال خودم سوگند، خلقى نیافریدم که از تو پیشم محبوب‏تر باشد، تو را به کسى دهم که دوستش دارم همانا روى امر و نهى من با تو است و کیفر و پاداشم به حساب تو است.»
  2. «عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ: هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَى آدَمَ ع فَقَالَ یَا آدَمُ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أُخَیِّرَکَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَیْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ یَا جَبْرَئِیلُ وَ مَا الثَّلَاثُ فَقَالَ الْعَقْلُ وَ الْحَیَاءُ وَ الدِّینُ فَقَالَ آدَمُ إِنِّی قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لِلْحَیَاءِ وَ الدِّینِ انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ-فَقَالا یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُ کَانَ قَالَ فَشَأْنَکُمَا وَ عَرَجَ؛ على علیه السلام فرمود: جبرئیل بر آدم (ع) فرود شد و گفت: اى آدم من مأمورم تو را میان سه چیز مخیر سازم تا یکى را بگزینى و دو تا را وانهى، آدم گفت: اى جبرئیل آن سه چیز کدامند؟ گفت: عقل و حیاء و دین، آدم گفت: عقل را برگزیدم، جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و او را وانهید، گفتند: اى جبرئیل، ما دستور داریم که همراه عقل باشیم هر جا که باشد، گفت: اختیار با شما است و بالا رفت.»
  3. «أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِی «۲» کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ فَقَالَ تِلْکَ النَّکْرَاءُ «!» تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْل؛ شخصى از امام ششم پرسید: عقل چیست؟ فرمود: چیزى است که به وسیله آن خدا بپرستند و بهشت به دست آرند. راوى گوید: گفتم: آنچه معاویه داشت چه بود؟ فرمود: نیرنگ و شیطنت بود، آن مانند عقل است ولى عقل نیست.»
  4. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ کَانَ عَاقِلًا کَانَ لَهُ دِینٌ وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ؛ امام صادق (ع) فرمود: هر که عاقل است دین دارد و هر که دین دارد بهشت مى‏رود.»

ما اگر این حدیث را به صورت یک قضیه شرطیه در آوریم نتیجه می شود: هر کس عاقل است آنگاه او دیندار است. پس به رفع تالی نتیجه می‌شود: هر کس دین ندارد آنگاه او عاقل نیست. نتیجه بسیار جالبی است. اگر این نتیجه و این حدیث و سایر احادیث را مبنا قرار دهیم آنگاه نمی‌توانیم به همین راحتی خیلی از افراد را عاقل خطاب بکنیم. بلکه اگر این احادیث مبنا باشد نتیجه می‌شود عاقلان در بین مردم خیلی کم هستند. البته عاقل بودن نیز شاید بتوان گفت تشکیکی است و هر کسی میزانی از عقل را داراست. در قرآن نیز فراوان عباراتی با مضمون «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون‏» و «أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُون‏» و «أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُون‏» و ... آمده است. پس باید مقداری بیشتر در بحث تعقل و عقلانیت تأمل کنیم.

در پایان نیز مطلبی را از کتاب «امام مهدی عج موجود موعد» اثر حضرت آیت الله جوادی حفظه الله را می آورم در باب عقلانیت که با تأمل در این عبارات نیز آدم را به نتایج جالبی می رساند. معظم له در این کتاب می فرمایند:

طبق حدیث منقول از طریق شیعه و اهل سنت از پیامبر اکرم (ص) مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة و از آنجاییکه مرگ جاهلانه ثمرهٔ زندگی جاهلانه است نتیجه می‌گیریم که شخصی که امام زمان خود را نشناسد؛ زندگی‌اش نیز، زندگی جاهلانه خواهد بود. علاوه بر این طبق آیات قرآن ما مرگ را می‌چشیم نه مرگ ما را. به عبارت دیگر حقیقت آن است که مرگ انسان را از بین نمی‌برد بلکه این انسان است که مرگ را یک بار و برای همیشه از بین می‌برد. و اگر از حدیث پیامبر(ص) مفهوم بگیریم نتیجه می‌شود که اگر کسی امام زمان خویش را بشناسد؛ مرگش مرگی عاقلانه خواهد بود و از آنجاییکه مرگ عاقلانه نتیجهٔ زندگی معقول است؛ نتیجه گرفته می‌شود کسی که امام زمان خویش را بشناسد و با او پیوند ولایی برقرار کند به وادی حیات معقول وارد خواهد شد و زندگی‌اش یک زندگی عاقلانه و سعادت‌مندانه خواهد بود.

زندگی جاهلانه دارای مراتب و درجات گوناگونی است که زندگی عرب جاهلی پیش از بعثت پیامبر(ص) یکی از سطحی‌ترین مصادیق آن است. امیرالمومنین (ع) در وصف آن دوران می‌فرمایند: «أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ الْأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَة» اما آنچه پس از بعثت پیامبر (ص) تا ظهور حضرت حجت (عج) جریان دارد؛ به مراتب عمیق‌تر و بادرجهٔ بیشتری از جاهلیت نسبت به قبل از بعثت است. نکتهٔ بعد اینکه از نظر قرآن معیار عاقلانه و جاهلانه زندگی کردن، پیشرفت مادی و تکنولوژی نیست. کما اینکه قوم عاد در شهرسازی بسیار پیشرفته بودند؛ اما حیاتی جاهلانه داشتند. در مورد حدیث من مات... عبارت میتة جاهلیة در روایات دیگری با مضامین دیگری هم آمده است. مانند مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ وَصِیَّةٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً که تفاوت این دو حدیث، از باب کمال و حقیقت است. یعنی اینکه اگر کسی بی وصیت بمیرد به کمال مرگ عاقلانه دست نیافته است؛ اما اگر کسی بدون شناخت امام زمانش بمیرد اصولا از مرگ عاقلانه هیچ بهره‌ای نبرده است. مانند دو روایت لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُور و لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِی مَسْجِدِه‏ که اولی ناظر به صحت و حقیقت نماز است؛ اما دومی ناظر به کمال و قبولی نماز.

طبق آیه‌ٔ شریفهٔ «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرین‏» زنده در برابر کافر قرار دارد. در حالی که به حسب ظاهر زنده در برابر مرده قرار دارد. اما در حقیقت کافر مرده است و فقط مومنین هستند که زنده هستند. حال در بحث امامت هم، هر کس امام زمان خویش را نشناسد مرگ جاهلانه دارد و چون مرگ جاهلانه نتیجهٔ زندگی جاهلانه است. در حقیقت این شخص زندگی جاهلانه دارد و از حیات حقیقی بهره‌ای نبرده است و حیاتش صرفاً یک حیات حیوانی است.

در تعریف انسان از نظر قرآن بر خلاف منطقیون که انسان را حیوان ناطق می‌دانند، انسان عبارت از حی متأله است. و شرط تأله این است که انسان اعتقاداً و عملاً موحدانه باشد.

حیات عقلانی دارای مراتبی است. حد اعلای حیات عقلانی این است که انسان از هر گناه منزجر است و اصلاً آن را انجام ندهد. در لسان معصومین (ع) از گناه به مردار که بد بو و متعفن است؛ تعبیر شده است. حد پایین‌تر حیات عقلانی این است که انسان که چهرهٔ کریه معصیت را به طور کامل در نمی‌یابد؛ اما بوی بد گناه به مشام جانش می‌رسد. پایین‌ترین مرتبهٔ حیات عقلانی هم این است که هر موقع انسان خواست گناه کند؛ بوی بد گناه به مشامش برسد و از حریم تباهی بگریزد.

این مطالب نیز خیلی جالب است و اگر این مطالب بخصوص پاراگراف آخر را مبنا قرار دهیم آنگاه به راحتی هر فردی را عاقل خطاب نمی کنیم.

نظرات  (۴)

ای پست فطرت سیاه وجدان. اینقدر صحبت از عقل نکن که مردم عوام را گول بزنی و به توسعه قدرت و ثروت خودت کمک کنی. مردم بدانید این عقل که می گویند مشتی پیش فرض ذهنی است که این ها درست می گیرند و از روی همین فرض ها زشت ترین و پست ترین نظام فکری بشری را پایه ریزی می کنند. این آخوند ها اصلا منطق ندارند. من با آنها بحث کرده ام نهایتا متوسل به هزاران پیش فرض اثبات نشده می شوند. اینه ها رفتارشان مثل اجداد عربشان است که حرمتی برای انسانیت قائل نبودند. می خواهند تمام دنیا را مسلمان کنند که چه بشود؟ همان زندان بزرگ و زندگی تاریکی که برای میلیونها ایرانی وجود دارد حاصل بشود؟ که به جان پوا و ناموس مردم فضولی بشود و ولی فقیه صد ها هزار بار بدتر از یک پادشاه با ظاهری موجه در پشت انبوهی از کتاب ها و فلسفه های چیده و مرتب شده و ظاهر عوام فریبانه می تواند حتی مالکیت زن یک مرد را داشته باشد. مردم نگاه کنید این ها چقدر دزدی کردند در سایه همین کتاب ها و فلسفه های خود. چقدر آدم کشتند و چقدر افکار سیاه قرون وسطایی خود را تبلیغ کردند. مخالفین این آخونده و شریعت اسلامی میلیونها نفر هستند که از ترس جان ساکت هستند. هیچ ایرانی با وجدانی خواهان این ها نیست....خجالت بکشید. ایران باید شهرهایی داشته باشد که مردم آن نمی خواهند این شریعت اسلامی را. می خواهند آزاد باشند و به کار و زندگی آنها فضولی نشود و تبعیض برای آنها وجود نداشته باشد که کار اول برای مومن است. کدام مومن؟! آیا جز این ببود که عده ای وحشی و بیرحم و عوام فریب در انقلاب  57 ایران را تصرف کردند؟
ببین کی ها دم از عقل می زنند ما هرچی میگیم بیشتر قوانین شرع غیر عقلی است اون وقت میگن این شرع است با عقل چه کار داره آن وقت خودشان دم از عقل می زنند و می خواهند با عقل گوه کاری های شرع را توجیح کنند. بسه دیگه این همه گوه مردم را خوردن. برید گم شید تو همون عربستان کنار جد خودتون هرچقدر خواستید از شریعت دم بزنید و گوه همدیگر را بخورید ما از همه شما متنفریم.پوفیوزهای کون گشاد 
سلام واقعا خوشحالم که مخالف ادیان الهی و پیامبران خدا دقیقا مثله مخالفان در زمان جاهلیت عرب حرف میزنند و دقیقا همون ادبیات را دارند خوشحالم دشمن دین من نادان و بی فرهنگ است و فقط به توهین عادت کرده است خوشحالم این دشمنان با این نوع ادبیات فقط شخصیت خودشان را نشان میدهند و فقط به فرهنگ ایرانی ضرر میزنند کمی با ادب تر باشیم
شما سه تا .علی.ایرانی.پیام
 دیگه فحش دیگه ای بلد نبودین بدین
هر کس هر عقیده ای داره جوابش فحش نیست
خب اگه حرفی داری بیا جلو حرفتو بزن
چرا فحاشی می کنی تا بی منطقی ات را به اثبات برسانی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی