در هر دینی یک سری اصول وجود دارد و یک سری فروع. منطقاً برای تحقیق در مورد یک دین باید از اصول آن دین شروع کرد نه فروع. چون خیلی از فروع چه در اسلام چه در سایر ادیان فرا عقلی اند. یعنی با عقل نه می توان درستی نظریه (آنها) را اثبات کرد نه غلطی نظریه (نادرستی آنها را؛ برای مثال، نماز در آیین مسیحیّت، یهودیّت، آیین زرتشت و دین اسلام وجود دارد؛ امّا نماز هر کدامشان به گونهای است. حال کدامیک از این روشها درست است؟ —طبق فرمان خداست؟— عقل در در پاسخ این سوال نفیاً و اثباتاً حرفی برای گفتن ندارد. تنها راه فهم پاسخ این سوال آن است که ابتدا درستی اصول یک دین، و بطلان اصول سایر ادیان را ثابت کنیم؛ و آنگاه با تکیه بر آن اصول، به این سوال پاسخ دهیم. مثلاً وقتی ثابت شد که رسول خدا (ص) حقیقتاً پیغمبر است، و ثابت شد که او نماز را به این شکل به جا آورده، میفهمیم که این روش درست است).
پس برای تحقیق در هر دینی منطقاً نباید رفت سراغ احکام و فروع آن دین؛ بلکه باید رفت سراغ اصول آن دین. یعنی باید دید در هر دینی درباره خدا چه می گوید؟ آیا به معاد اعتقاد دارد یا نه؟ نبوت در نزد آنها چگونه است؟ اصولاً آیا آن دین آسمانی است یا ساخته دست بشر است؟ اگر الهی است چه دلیلی بر الهی بودن دین خود دارند؟ آیا کتاب آسمانی نیز دارند یا خیر؟ اگر کتاب دارند آیا کتابشان تحریف شده است یا خیر؟ و مسائلی اصولی اینچنینی.
مثلاً مسیحیان می گویند که خدا در عین حالی که ۳ تا است یکی است و در عین حالی که یکی است 3 تا است. وقتی نیز به آنها گفته می شود این حکم خلاف عقل بیّن و واضح البطلان است میگویند در دین نباید عقل را دخالت کرد. این از اسراری است که ما نمیفهمیم. پس ایمان بیاور تا بفهمی. خوب وقتی اولین اصل یک دینی اینچنین خلاف عقل باشد و با عقل در تعارض باشد چگونه می توان به آن دین اعتماد کرد؟ (دقّت شود! تثلیث مسیحیان، فراعقلی نیست بلکه خلاف عقل است. در قضیّهٔ فراعقلی، عقل نفیاً و اثباتاً سکوت میکند و حرفی برای گفتن ندارد، امّا در قضیّهٔ خلاف عقل، عقل حرف برای گفتن دارد و اثبات میکند از درستی این قضیّه، تناقض لازم می آید)