برهان

قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏ /البقرة ۱۱۱
يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۱، ۰۳:۴۰ ب.ظ

برده‌داری، حکمی وحشیانه یا منطقی و مترقی، قسمت اول

گوشزد: متأسفانه هنوز قسمت دوم بحث بهشتی شدن غیر مسلمانان آماده نیست. ادامه بحث إن شاء الله به وقت دیگری مؤکول می شود.

ما در این یادداشت و یادداشت‌های بعدی می خواهیم مختصراً در مورد برده داری و احکام آن بحث کنیم و بررسی کنیم که آیا مسأله برده داری یک مسأله وحشیانه و غیر انسانی است یا نه یک حکم کاملاً منطقی است که حتی الآن نیز با تمام شرایطش امکان اجرا شدن دارد؟

برای این مطلب ابتدا مقدمه ای را ذکر می کنیم.

اگر کسی اصول دین اسلام را قبول ندارد، بحث کردن با او بر سر فروع دین، کاری است غیر منطقی. چون فروع مبتنی بر اصولند. پس تا تکلیف اصول حلّ نشده وارد شدن در بحث فروع، خلاف منطق است. ورود در فروع قبل از اصول، مثل آن است که بخواهید به کودکی ضرب یاد دهید قبل از آنکه به او عمل جمع را یاد دهید. روشن است که چنین کاری محال است. چون عمل ضرب، مبتنی بر عمل جمع می باشد. پس اگر کسی عمل جمع را بلد نباشد، محال است بتواند عمل ضرب را یاد بگیرد. وقتی می‌گویید چهار ضرب در سه می شود دوازده، یعنی اگر چهار تا عدد سه را باهم جمع کنیم می شود دوازده.

امّا آن کسی که اصول را قبول دارد، ولی فروع را قبول ندارد؛ او هم بی منطق است. پس به جای بحث با او بر سر فروع باید به او فهماند که قبول فروع، لازمه ی منطقی قبول اصول است. مثلاً اگر کسی توحید در مالکیّت را پذیرفت؛ یعنی پذیرفت که جز خدا هیچ مالک حقیقی وجود ندارد، آنگاه دیگر نمی تواند احکام ارث را نپذیرد. چون وقتی مال، مال خداست؛ تقسیم مال هم کار خداست؛ و صاحب مال، هر گونه که بخواهد مالش را تقسیم می کند. مال برای خداست که دست کسی به امانت سپرده؛ وقتی او مرد، مال خدا به خدا باز می گردد نه به فرزندان آن فرد متوفی. پس فرزندان حقّی در آن مال ندارند تا مطالبه کنند و کم و زیادی‌اش را ظلم بدانند. وقتی فردی مرد، مالی که در دستش بود بر می‌گردد به خدا، و خدا آن را هر گونه خواست و به هر کسی خواست به امانت می سپارد. و این کار از روی عدالت نیست؛ بلکه فراتر از عدالت، یعنی از روی احسان است. چون معنی ندارد که کسی مال خودش را با عدالت بین دیگران تقسیم کند. عدالت یعنی دادن صاحب حقّ به خودش؛ و کسی در مال خدا حقّی ندارد که دادن آن، عدالت، و ندادن یا کم دادنش ظلم تلقّی شود.

ملاحظه می کنید که چگونه از اصول به فروع می رسیم؛ و چگونه تعبّد در فروع را بر مبنای اصول تبیین می‌کنیم. پس آنکه اصول را قبول دارد ولی در فروع مشکل دارد، در واقع اصلاً اصول را قبول ندارد. چون اصول وقتی اصولند که فروع، بر آنها مبتنی باشند. وقتی کسی اموری را به عنوان اصول قبول دارد که فروعی بر آنها بار نیست، دیگر اسم آن امور را اصول نمی توان گذاشت. چون اصل آن است که فرع داشته باشد؛ و فرع آن است که مبتنی بر اصل باشد.

خلاصه آنکه:
بحث از فروع، منفکّ از اصول، مغالطه است؛ و کسی که به آن تن دهد، تسلیم مغالطه شده است. وقتی کسی وارد بحث از فروع می شود بدون بحث از اصول، باید مغالطه بودن بحثش را روشن کنیم نه آنکه با او بر سر همان چیزی که او می خواهد بحث کنیم. اگر با او بحث نمودیم، مثل کسی خواهیم بود که دزدی وارد خانه‌اش شده و باهم بحث می کنند که پولهای داخل صندوق را به صورت مساوی تقسیم کنند یا به نحوی دیگر. اگر صاحبخانه وارد چنین بحثی شد، در واقع قبول نموده که آن دزد، دزد نیست؛ بلکه شریک اوست. البته در دنیا از این مغالطات فراوان است. مثلاً برخی گروههای فلسطینی با اسرائیل مذاکره می کنند بر سر صلح؛ که معنایش قبول اشغالگر نبودن اسرائیل است؛ یا برخی کشورهای عربی که انقلاب کرده اند، با پادشاه کشورشان مذاکره می کنند که معنی‌اش قبول مشروعیّت اوست.

چرا ما با آمریکا مذاکره نمی کنیم؟ چون مذاکره با او یعنی قبول اینکه آمریکا حقّ دارد در امور ما دخالت کند. با کسی مذاکره می‌کنند که حقّی دارد ولی بر سر کمّ و کیف حقّش اختلاف است.

مطلب بعد آنکه مثلا عده‌ای می گویند برده داری وحشیانه و غیر انسانی است. که در جواب به این عده با توجه به مطالب بالا می گوییم: اگر کسی اصول را قبول دارد و چنین حرفی می زند، پس دروغ می گوید که اصول را قبول دارد؛ یا به تعبیری منافق است و بحث کردن با دروغگو و منافق، فایده ای ندارد. امّا اگر اصول دین اسلام را قبول ندارد، به او می گوییم: منظورت از انسانیّت چیست؟ چون تعبیر «انسانیّت» مثل تعبیر «شیر» مشترک لفظی است و معانی متعدّد دارد. چرا که تعریف هر کسی از انسانیّت، متناسب با جهان بینی اوست؛ و جهان بینی یعنی اصول مکاتب. لذا یک مسلمان حقیقی تعریفش از انسانیّت، متفاوت با تعریف یک ملحد یا مارکسیست یا ... است. پس جناب منتقد، شما دارای با تعریف خودت از انسانیّت، مذهب مرا نقد می کنی؛ در حالی که من اصلاً تعریف تو را قبول ندارم. پس برگرد به اصول و جهان بینی تا ابتدا مشکل جهان بینی خودمان را حلّ کنیم و به یک جهان بینی واحد برسیم و تعریف خودمان را از انسانیّت، هماهنگ کنیم، تا معلوم شود که آیا احکام اسلام، طبق جهان بینی اسلامی، انسانی هست یا نه؟

یا مثلا عده‌ای می‌گویند برده‌داری خلاف عقل است که در جواب به این عده نیز می گوییم: اوّلاً کی گفته که فهم شما همان حکم عقل است؟ از کجا بدانیم فهم شما ناشی از قوّه‌ی وهم و قوّه‌ی خیال نیست؟! عقل بر ادّعای خود برهان قطعی اقامه می کند؛ و برهان یعنی آن استدلالی که از انکار آن، اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین لازم می‌آید. اگر واقعاً این احکام خلاف عقل می باشند، نادرستی آنها را با برهان اثبات کن! برهانی که اگر انکار کردیم به تناقض برسیم.

ثانیاً خلط نکنید بین غیر عقلی بودن و خلاف عقل بودن؛ خیلی از امورند که نه با عقل قابل اثباتند نه قابل ردّ. چنین اموری را خلاف عقل نمی‌گویند، بلکه غیر عقلی می گویند. مثلاً می‌گوییم: «نادرشاه افشار، به هندوستان لشکر کشید.» می‌گویند: این سخن درست نیست؛ چون خلاف عقل است. می‌پرسیم چرا خلاف عقل است؟ می‌گویند: چون با عقل قابل اثبات نیست. می‌گوییم: بلی این گزاره با عقل قابل اثبات نیست؛ امّا خلاف عقل هم نیست؛ بلکه گزارهٔ غیر عقلی است؛ یعنی از اموری است که عقل، نفیاً و اثباتاً حرفی درباره‌اش ندارد و نمی‌تواند هم داشته باشد. چون عقل، محدودهٔ فعّالیّت خاصّ و تعریف شده دارد؛ و چنین نیست که در تمام امور بتواند نظر دهد.

مثلاً عقل درک می کند که خدا را باید پرستید، امّا دیگر نمی‌تواند درک کند که شکل این پرستش باید چگونه باشد. حتّی اگر اشکال گوناگون پرستش‌ها را جلوی رویش بگذاریم، باز نمی‌تواند بفهمد که کدامشان درست و کدامشان نادرست می‌باشد. چون این مقوله از امور عقلی نیست. بلی در چنین حالتی، افراد ممکن است شکلی از پرستش بپسندند یا از شکلی از پرستش متنفّر شوند؛ و بگویند: آن را نپسندیدم چون خلاف عقل بود؛ و این را پسندیدم چون موافق عقل بود. امّا توجّه شود که در چنین حالتی، این شخص، خلط نموده است بین حکم عقل و حکم وهم. در چنین حالتی وهم شخص است که می‌پسندد یا متنفّر می شود؛ که مردم به این عملکرد قوّهٔ واهمه، سلیقه می‌گویند. مثلاً برخی‌ها از سجده کردن خوششان نمی آید. چرا؟ چون روح تکبّر در وجودشان لانه کرده؛ و حالت سجده نیز دقیقاً ضدّ حالت تکبّر است. لذا اینها ناخودآگاه از سجده کردن بیزارند. امّا می‌گویند: «سجده خلاف عقل است؛ چون موجب ذلیل شدن انسان می شود.» در این سخن، دو مغالطه رخ داده؛ نخست آنکه سلیقه و حکم وهم را حکم عقل نامیده است. دوم اینکه حالت و احساس درونی شخص خودش را بدون دلیل عمومیّت داده و حکم را برده است روی همهٔ انسانها. در حالی که عقلا و حکما و فرزنگان فراوانی را دیده‌ایم و می‌بینیم که سجده می‌کنند و آن را خلاف عقل نمی‌بینند و نیز انسان‌های عزیز و سرافراز و ذلّت ناپذیری را می‌یابیم که اهل سجده بوده‌اند. در جهان، کسی به عزّت رسول خدا (ص) و اهل بیتش و بخصوص امام حسین (ع) پا نگذاشته‌اند، امّا همه اهل سجده بوده‌اند. امام حسین (ع) که مظهر ذلّت ناپذیری است، در وسط جنگ نماز را اقامه می کند و حتّی در گودی قتلگاه هم در حال سجده بود.

با این مقدمه برویم سر اصل بحث برده داری. برای این بحث باید مباحثی از جمله جهاد ابتدائی، جزیه، و عبد و امه را مورد بررسی قرار دهیم:

الف: جهاد ابتدایی

در اسلام چیزی به نام جهاد ابتدایی، به آن معنا که خیلی ها توهّم کرده اند، وجود ندارد. آنچه به عنوان جهاد ابتدایی مطرح شده، در واقع نوعی از جهاد دفاعی است؛ که به غلط مشهور شده است به جهاد ابتدایی. لذا جنگهایی که ابوبکر و عمر و عثمان به راه انداخته اند، باطل و خلاف اسلام و جنایت علیه بشریّت و بلکه جنایت علیه اسلام بوده است. چون از سنخ جهاد دفاعی نبوده‌اند.

در اسلام، ابداً با کسی به جرم غیر مسلمان بودن نمی توان جهاد کرد. امّا مخالفین اسلام، از روی غرض ورزی تبلیغ می‌کنند که مسلمین می‌توانند به هر قوم غیر مسلمانی حمله کنند؛ و عدّه ای بی‌سواد نیز این حرفها را باور نموده اند.

جنگ با غیر مسلمان یا با محارب؟

در هیچ آیه ای نیست که شما می توانید با هر غیر مسلمانی یا کافری جنگ کنید؛ بلکه جهاد فقط با جماعت حربی است. آیا ما مسلمین، با مسیحیان و یهودیان کشورمان سر جنگ داریم؟! آیا در کشور ما زرتشتی نیست؟ آیا ما با اینها جنگ داریم؟ آیا فقهای ما فتوا به قتل اینها داده اند؟ در زمان خود رسول خدا (ص) نیز مشرکان و مسیحیان و یهودیانی در مدینه حضور داشتند و رسول خدا (ص) هیچ گاه با آنها سر جنگ نداشت، مگر زمانی که خیانتی کرده و توطئه‌ای می‌نمودند. حتّی در مدینه بت‌پرست هم وجود داشت؛ و کسی را با آنها کاری نبود. جنگ اسلام، فقط با محارب است؛ یعنی کسی که سر جنگ دارد؛ حال می خواهد کافر و مشرک باشد یا مسلمان؛ و جنگش هم ممکن است جنگ سخت باشد یا جنگ نرم.

طبق آیات جهاد، جنگ تنها با گروه‌هایی جایز است که تجاوز نموده باشند یا توطئه کرده باشند یا پیمان شکنی نموده باشند؛ در غیر این سه صورت هیچ مسلمانی حقّ جنگ با کسی را ندارد.

خداوند متعال می فرماید:«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتی‏ تَبْغی‏ حَتَّى تَفی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطین‏. ــــــ و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهید ؛ و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد؛ و هر گاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد)، در میان آن دو به عدالت صلح برقرار سازید؛ و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست مى‏دارد.» (سورهٔ الحجرات، آیهٔ ۹)

یعنی حتّی اگر گروهی مسلمان نیز تجاوز به حقّ دیگران کرده‌اند، باید با آنها جنگید تا به اعتدال برگردند؛ کافر متجاوز که جای خود دارد. خداوند متعال ابتدا امر می فرماید که دو طرف جنگ را با هم آشتی دهید؛ و اگر یکی از طرفین قصد ظلم و فساد و میل به کشتار بی‌گناهان داشت به قصد ممانعت از ظلم و کشتار با او بجنگید تا تسلیم حقّ شود و راه صلح پیش گیرد. لذا در این آیه نه تنها حکم جنگ، برای کشتن مردم نیست بلکه حکم جنگ برای جلوگیری از کشتار بیشتر است؛ آن هم بعد از بسته شدن تمام راههای مسالمت آمیز.

و فرمود: «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرین‏. ـــــ و آنها را (بت پرستان قریش را که منازل و اموال شما را غصب نموده اند) هر کجا یافتید، به قتل برسانید! و از آن جا که شما را بیرون ساختند (مکّه‏)، آنها را بیرون کنید! و فتنه از کشتار هم بدتر است. و با آنها، در نزد مسجد الحرام (در منطقه حرم) ، جنگ نکنید! مگر اینکه در آن جا با شما بجنگند. پس اگر (در آن جا) با شما پیکار کردند، آنها را به قتل برسانید! چنین است جزاى کافران.» (سورهٔ البقرة، آیهٔ ۱۹۱)

در این آیه به صراحت بیان شده که جنگ برای مقابله به مثل جایز است. عقل نیز حکم می کند که با متجاوز و غاصب باید جنگید و حقّ خود را باید از ظالم ستاند. امّا افراد مغرض بدون توجّه به قیود مطرح در آیه، طوری القاء می‌کنند که انگار اسلام حکم به کشتن هر مشرکی می‌دهد. کشتن مشرکی که تجاوز نموده کجا و کشتن مشرک عادی کجا؟! مشرکان مکّه گروهی از مهاجران را کشتند و گروهی را از خانه های خود بیرون نموده و امولشان را تصاحب کردند؛ و به این بسنده نکرده به مدینه لشکر کشیدند و در جنگ‌های احزاب و احد با مسلمین جنگیدند. حال آیا مانعی دارد که خدا حکم کند که اینها را هر کجا گیر آوردید بکشید؟! عقلا چه حکم می کنند؟ دشمن آمده و ما را از خانهٔ خودمان بیرون نموده و به قصد کشتن ما بارها به ما حمله کرده است. حال ما باید بنشینیم و مثل گاو به قصّابان خودمان نگاه کنیم؟! عجب! اینجوری که خیلی خوش به حال دشمنان ما می شود. ملاحظه می‌کنید که دشمنان امروزی اسلام نیز حزب الله لبنان و مبارزان فلسطین را تروریست می‌نامند. حال آنکه این‌ها در وطن خود هستند و دیگران وطنشان را اشغال نموده اند. مردم این منطقه از جایی دیگر نیامده اند؛ بلکه اجداد اینها زمانی یهودی بودند؛ آنگاه که عیسی(ع) مبعوث شد، اکثرشان به دین او درآمدند؛ و آنگاه که اسلام به این منطقه رفت، مسلمان شدند. اینها جدّ اندر جدّ اهل این منطقه بوده‌اند و اکنون به خاطر دفاع از آب و خاک خودشان متّهم می‌شوند به تروریسم؛ و آیاتی هم که این‌ها را تشویق می‌کنند به بازپس‌گیری حقّشان، متّهم می‌شوند به اینکه خلاف حقوق بشر هستند. در منطق این‌ها، منظور از بشر، بشر متجاوز و مستکبر است.

و فرمود:«أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ . ـــــ آیا با گروهى که پیمان‌هاى خود را شکستند، و تصمیم به اخراج پیامبر گرفتند، پیکار نمى‏کنید؟! در حالى که آنها نخستین بار (پیکار با شما را) آغاز کردند؛ آیا از آنها مى‏ترسید؟! با اینکه خداوند سزاوارتر است که از او بترسید، اگر مؤمن هستید.» (سورهٔ التوبة، آیهٔ ۱۳)

در این آیات شریفه نیز ملاحظه می‌فرمایید که سخنی از ایمان نیاوردن و امثال این امور نیست؛ بلکه حکم قتال از باب دفاع و برای دفع فتنه است. انبیاء و ائمه (ع) در طول تاریخ هیچ گاه شروع کنندهٔ جنگ نبوده‌اند. اوّلین کار انبیاء و ائمه (ع) همواره دعوت به حقّ و حقیقت بوده است؛ امّا همواره تعدادی از سران کفر که اسلام را بر ضدّ منافع مادّی خود می‌دیدند بر ضدّ انبیاء و ائمه (ع) اقدام به جنگ می‌کردند و طبیعی است که آنان نیز از باب دفاع، مقابله به مثل می‌کردند. روشن است که اگر انبیاء و ائمه (ع) جنگ را مطلقاً بر متدیّنان ممنوع می‌کردند الآن نه دینی بر روی زمین باقی می‌ماند نه دینداری.

البته باید توجّه داشت که جنگهای حاکمان غاصب اسلامی جنگ اسلام نیستند. حملهٔ عمر خطّاب به ایران و سایر ملل، را ما هم قبول نداریم؛ و البته آیات قرآن کریم نیز به چنین جنگ‌هایی فرمان نداده‌اند. لذا می‌بینیم که جهادگر بزرگ اسلام، یعنی علی (ع) در هیچ کدام از این جنگ‌ها شرکت نمی‌کند. چون این گونه جنگ‌ها را خلاف اسلام می‌داند. البته اهل سنّت سعی کرده‌اند با استناد به برخی جعلیّات چنین وانمود کنند که علی (ع) به عمر بن خطّاب کمک می‌کرده است. عجبا، این همه سخنان علی (ع) بر ضدّ عمر و ابوبکر و عثمان را نمی‌بینند ولی یک روایت جعلی را در کتاب‌های خودشان فوراً می‌بینند.

پس دقّت شود! جهاد ابتدایی به این معنا که حاکم اسلامی بدون انگیزهٔ دفاع از حقّ خدا یا حقّ مردم وارد جهاد شود، در اسلام راه ندارد. لذا هر جا حاکم مشروع حکم داده، قبلش تجاوز به حقّی رخ داده و حاکم اسلامی در مقام دفاع برآمده است.

مثلاً جنگ بدر که به غلط جهاد ابتدایی خوانده می‌شود، در حقیقت مقابله به مثل بوده نه جهاد ابتدایی. قریش مسلمین را از خانه و کاشانه ی خودشان در مکّه بیرون راندند و اموالشان را تصاحب کردند، آنگاه مسلمین به تلافی این کار، کاروان تجاری قریش را مورد حمله قرار دادند. یا جنگ خیبر را جهاد ابتدایی شمرده‌اند، در حالی که چنین نبوده است. یهود، با مسلمین پیمان داشتند که هنگام جنگ از دشمن مسلمین حمایت نکنند؛ امّا آنها در خلاف پیمان رفتار نموده به مشرکین قریش کمک اطّلاعاتی کردند؛ و آماده بودند که وارد جنگ شوند. این در فرهنگ جنگ، اوّلاً نوعی تجاوز قلمداد می‌شود؛ ثانیاً خیانت جنگی است. لذا مسلمین بعد از شکست مشرکین، از یهود انتقام کشیدند. در تمام نقاط دنیا نیز حکم همین است؛ یعنی اگر کشوری پیمان نظامی را شکست، در حکم متجاوز است؛ و اگر مردمی از داخل یک کشور، اطّلاعات به دشمن دادند، خائن محسوب می شوند. و جرم خائن، در تمام کشورها، اعدام است.

نکته:

اگر حاکم اسلامی گروهی را به کشور کفر اعزام نماید تا پیام اسلام را به گوش مردم آن دیار برسانند، ولی حکومت آن کشور مانع از تبلیغ شود، باز حاکم اسلامی حقّ دارد با آن حکومت ـ نه مردم آن کشور ـ جهاد کند. چون چنین حکومتی متجاوز به دو حقّ است. اوّلاً حقّ خدا را پایمال نموده و نگذاشته پیام خدا به مردم برسد. ثانیاً حقّ مردم را پایمال نموده و نگذاشته که حقّ را بشنوند. پس حاکم اسلامی به قصد مطیع ساختن یا حذف چنین حکومتی می‌تواند وارد جهاد شود. اگر چنین حکومتی اعلام تبعیّت کرد و حاضر شد که راه تبلیغ دین اسلام را باز بگذارد، جنگ خاتمه می‌یابد و الّا تا حذف کامل حکومت، با آن جهاد می شود. امّا حاکم اسلامی حقّ ندارد با مردم یک کشور وارد جنگ شود، و آن‌ها را وادار به پذیرش اسلام کند؛ یا اگر نپذیرفتند آن‌ها را بکشد. ابداً چنین حکمی در اسلام وجود ندارد؛ لذا هر مزخرفی که در این باره می‌گویند، ساخته ی دست مخالفین است برای فریب افراد بی اطلاع. البته توجّه شود که حکومت کفر، مجاز است در کنار مبلّغان مسلمان، مبلّغان عقیدهٔ خود را هم بفرستد تا هر جا مبلّغان اسلام تبلیغ می‌کنند آنها را نقد کنند.

چنین جهادی نیز یقیناً دفاعی است؛ امّا به غلط آن را جهاد ابتدایی می‌گویند؛ که این اسم گذاری در حقیقت ناشی از نوعی تسامح در تعبیر است.

پس اگر حاکم اسلامی، اعزام مبلّغ کرد و حکومت حاکم بر کشور کفر نیز به آنها اجازه ی تبلیغ داد، جنگی نخواهد بود؛ حتّی اگر بعد از تبلیغ، کسی از آنها ایمان نیاورد، باز جنگی نخواهد بود. چون جهاد در چنین موردی صرفاً برای باز نمودن راه تبلیغ است نه برای فتخ خاک. لذا حتّی وقتی هم حکومت برداشته شد، باز مردم آن کشور در انتخاب دین آزادند؛ و کسی حقّ ندارد آنها را مجبور به اسلام کند. چون عقیده امری قلبی است و اساساً اکراه بردار نیست. در امور قلبی، اکراه نه تنها فایده‌ای ندارد، بلکه نتیجه ی عکس می‌دهد. مثلاً اگر کسی را کتک بزنیم که فلانی را دوست بدار! روشن است دوست نخواهد داشت؛ بلکه نفرتش افزونتر خواهد شد. بلی در زبان اعلام دوستی می‌کند و ولی در واقع دوست نخواهد داشت. ایمان به دین حقّ نیز دقیقاً همین گونه است. لذا «لا اکراه فی الدّین» چون ذاتاً اکراه بردار نیست.

دقیقاً بر همین اساس که شیعیان با عملکرد خلفای اهل سنّت مخالفند. چون آنها قبل از آنکه مبلّغ اعزام کنند، جنگ کردند؛ و جنگشان هم فقط با حکومت نبود، بلکه مردم را قتل عامّ نمودند؛ حتّی در مواردی با اینکه مردم خودشان تسلیم شده بودند، باز آن‌ها را کشتند. چون هدفشان ترویج اسلام نبود بلکه قصدشان جمع غنائم بود.

ادامه دارد...



نوشته شده توسط محمد
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

برهان

قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏ /البقرة ۱۱۱
بسم الله الرحمن الرحیم

در این وب‌نوشت سعی بر این داریم که شبهات موجود و رایجی که در مورد دین وجود دارد را بررسی، و پاسخ مناسبی برای آن‌ها پیدا کنیم.

مسلم است که پاسخ‌ها ممکن است ناقص بوده و یا قانع‌کننده نباشند و یا حتا ایرادی به نحوهٔ استدلال آن‌ها وارد باشد. در مورد هر یک از پاسخ‌ها اگر سؤال و یا شبههٔ جدیدی برای‌تان ایجاد شد، آن‌ها را در ذیل همان مطلب عنوان کنید.

در صورت تمایل به همکاری یا ارائهٔ پیشنهاد، با ما تماس بگیرید.
جهت طرح مسائل حدیثی-دینی-اعتقادی خود اعم از پرسش از صحت و سقم یک حدیث یا شبهات اعتقادی خویش از طریق تلگرام میتوانید با یوزرنیم m26011438@ در ارتباط باشید.

مشترک خوراک (فید) شوید

حمایت می‌کنیم

آخرین مطالب

آخرین نظرات

گوشزد: متأسفانه هنوز قسمت دوم بحث بهشتی شدن غیر مسلمانان آماده نیست. ادامه بحث إن شاء الله به وقت دیگری مؤکول می شود.

ما در این یادداشت و یادداشت‌های بعدی می خواهیم مختصراً در مورد برده داری و احکام آن بحث کنیم و بررسی کنیم که آیا مسأله برده داری یک مسأله وحشیانه و غیر انسانی است یا نه یک حکم کاملاً منطقی است که حتی الآن نیز با تمام شرایطش امکان اجرا شدن دارد؟

برای این مطلب ابتدا مقدمه ای را ذکر می کنیم.

اگر کسی اصول دین اسلام را قبول ندارد، بحث کردن با او بر سر فروع دین، کاری است غیر منطقی. چون فروع مبتنی بر اصولند. پس تا تکلیف اصول حلّ نشده وارد شدن در بحث فروع، خلاف منطق است. ورود در فروع قبل از اصول، مثل آن است که بخواهید به کودکی ضرب یاد دهید قبل از آنکه به او عمل جمع را یاد دهید. روشن است که چنین کاری محال است. چون عمل ضرب، مبتنی بر عمل جمع می باشد. پس اگر کسی عمل جمع را بلد نباشد، محال است بتواند عمل ضرب را یاد بگیرد. وقتی می‌گویید چهار ضرب در سه می شود دوازده، یعنی اگر چهار تا عدد سه را باهم جمع کنیم می شود دوازده.

امّا آن کسی که اصول را قبول دارد، ولی فروع را قبول ندارد؛ او هم بی منطق است. پس به جای بحث با او بر سر فروع باید به او فهماند که قبول فروع، لازمه ی منطقی قبول اصول است. مثلاً اگر کسی توحید در مالکیّت را پذیرفت؛ یعنی پذیرفت که جز خدا هیچ مالک حقیقی وجود ندارد، آنگاه دیگر نمی تواند احکام ارث را نپذیرد. چون وقتی مال، مال خداست؛ تقسیم مال هم کار خداست؛ و صاحب مال، هر گونه که بخواهد مالش را تقسیم می کند. مال برای خداست که دست کسی به امانت سپرده؛ وقتی او مرد، مال خدا به خدا باز می گردد نه به فرزندان آن فرد متوفی. پس فرزندان حقّی در آن مال ندارند تا مطالبه کنند و کم و زیادی‌اش را ظلم بدانند. وقتی فردی مرد، مالی که در دستش بود بر می‌گردد به خدا، و خدا آن را هر گونه خواست و به هر کسی خواست به امانت می سپارد. و این کار از روی عدالت نیست؛ بلکه فراتر از عدالت، یعنی از روی احسان است. چون معنی ندارد که کسی مال خودش را با عدالت بین دیگران تقسیم کند. عدالت یعنی دادن صاحب حقّ به خودش؛ و کسی در مال خدا حقّی ندارد که دادن آن، عدالت، و ندادن یا کم دادنش ظلم تلقّی شود.

ملاحظه می کنید که چگونه از اصول به فروع می رسیم؛ و چگونه تعبّد در فروع را بر مبنای اصول تبیین می‌کنیم. پس آنکه اصول را قبول دارد ولی در فروع مشکل دارد، در واقع اصلاً اصول را قبول ندارد. چون اصول وقتی اصولند که فروع، بر آنها مبتنی باشند. وقتی کسی اموری را به عنوان اصول قبول دارد که فروعی بر آنها بار نیست، دیگر اسم آن امور را اصول نمی توان گذاشت. چون اصل آن است که فرع داشته باشد؛ و فرع آن است که مبتنی بر اصل باشد.

خلاصه آنکه:
بحث از فروع، منفکّ از اصول، مغالطه است؛ و کسی که به آن تن دهد، تسلیم مغالطه شده است. وقتی کسی وارد بحث از فروع می شود بدون بحث از اصول، باید مغالطه بودن بحثش را روشن کنیم نه آنکه با او بر سر همان چیزی که او می خواهد بحث کنیم. اگر با او بحث نمودیم، مثل کسی خواهیم بود که دزدی وارد خانه‌اش شده و باهم بحث می کنند که پولهای داخل صندوق را به صورت مساوی تقسیم کنند یا به نحوی دیگر. اگر صاحبخانه وارد چنین بحثی شد، در واقع قبول نموده که آن دزد، دزد نیست؛ بلکه شریک اوست. البته در دنیا از این مغالطات فراوان است. مثلاً برخی گروههای فلسطینی با اسرائیل مذاکره می کنند بر سر صلح؛ که معنایش قبول اشغالگر نبودن اسرائیل است؛ یا برخی کشورهای عربی که انقلاب کرده اند، با پادشاه کشورشان مذاکره می کنند که معنی‌اش قبول مشروعیّت اوست.

چرا ما با آمریکا مذاکره نمی کنیم؟ چون مذاکره با او یعنی قبول اینکه آمریکا حقّ دارد در امور ما دخالت کند. با کسی مذاکره می‌کنند که حقّی دارد ولی بر سر کمّ و کیف حقّش اختلاف است.

مطلب بعد آنکه مثلا عده‌ای می گویند برده داری وحشیانه و غیر انسانی است. که در جواب به این عده با توجه به مطالب بالا می گوییم: اگر کسی اصول را قبول دارد و چنین حرفی می زند، پس دروغ می گوید که اصول را قبول دارد؛ یا به تعبیری منافق است و بحث کردن با دروغگو و منافق، فایده ای ندارد. امّا اگر اصول دین اسلام را قبول ندارد، به او می گوییم: منظورت از انسانیّت چیست؟ چون تعبیر «انسانیّت» مثل تعبیر «شیر» مشترک لفظی است و معانی متعدّد دارد. چرا که تعریف هر کسی از انسانیّت، متناسب با جهان بینی اوست؛ و جهان بینی یعنی اصول مکاتب. لذا یک مسلمان حقیقی تعریفش از انسانیّت، متفاوت با تعریف یک ملحد یا مارکسیست یا ... است. پس جناب منتقد، شما دارای با تعریف خودت از انسانیّت، مذهب مرا نقد می کنی؛ در حالی که من اصلاً تعریف تو را قبول ندارم. پس برگرد به اصول و جهان بینی تا ابتدا مشکل جهان بینی خودمان را حلّ کنیم و به یک جهان بینی واحد برسیم و تعریف خودمان را از انسانیّت، هماهنگ کنیم، تا معلوم شود که آیا احکام اسلام، طبق جهان بینی اسلامی، انسانی هست یا نه؟

یا مثلا عده‌ای می‌گویند برده‌داری خلاف عقل است که در جواب به این عده نیز می گوییم: اوّلاً کی گفته که فهم شما همان حکم عقل است؟ از کجا بدانیم فهم شما ناشی از قوّه‌ی وهم و قوّه‌ی خیال نیست؟! عقل بر ادّعای خود برهان قطعی اقامه می کند؛ و برهان یعنی آن استدلالی که از انکار آن، اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین لازم می‌آید. اگر واقعاً این احکام خلاف عقل می باشند، نادرستی آنها را با برهان اثبات کن! برهانی که اگر انکار کردیم به تناقض برسیم.

ثانیاً خلط نکنید بین غیر عقلی بودن و خلاف عقل بودن؛ خیلی از امورند که نه با عقل قابل اثباتند نه قابل ردّ. چنین اموری را خلاف عقل نمی‌گویند، بلکه غیر عقلی می گویند. مثلاً می‌گوییم: «نادرشاه افشار، به هندوستان لشکر کشید.» می‌گویند: این سخن درست نیست؛ چون خلاف عقل است. می‌پرسیم چرا خلاف عقل است؟ می‌گویند: چون با عقل قابل اثبات نیست. می‌گوییم: بلی این گزاره با عقل قابل اثبات نیست؛ امّا خلاف عقل هم نیست؛ بلکه گزارهٔ غیر عقلی است؛ یعنی از اموری است که عقل، نفیاً و اثباتاً حرفی درباره‌اش ندارد و نمی‌تواند هم داشته باشد. چون عقل، محدودهٔ فعّالیّت خاصّ و تعریف شده دارد؛ و چنین نیست که در تمام امور بتواند نظر دهد.

مثلاً عقل درک می کند که خدا را باید پرستید، امّا دیگر نمی‌تواند درک کند که شکل این پرستش باید چگونه باشد. حتّی اگر اشکال گوناگون پرستش‌ها را جلوی رویش بگذاریم، باز نمی‌تواند بفهمد که کدامشان درست و کدامشان نادرست می‌باشد. چون این مقوله از امور عقلی نیست. بلی در چنین حالتی، افراد ممکن است شکلی از پرستش بپسندند یا از شکلی از پرستش متنفّر شوند؛ و بگویند: آن را نپسندیدم چون خلاف عقل بود؛ و این را پسندیدم چون موافق عقل بود. امّا توجّه شود که در چنین حالتی، این شخص، خلط نموده است بین حکم عقل و حکم وهم. در چنین حالتی وهم شخص است که می‌پسندد یا متنفّر می شود؛ که مردم به این عملکرد قوّهٔ واهمه، سلیقه می‌گویند. مثلاً برخی‌ها از سجده کردن خوششان نمی آید. چرا؟ چون روح تکبّر در وجودشان لانه کرده؛ و حالت سجده نیز دقیقاً ضدّ حالت تکبّر است. لذا اینها ناخودآگاه از سجده کردن بیزارند. امّا می‌گویند: «سجده خلاف عقل است؛ چون موجب ذلیل شدن انسان می شود.» در این سخن، دو مغالطه رخ داده؛ نخست آنکه سلیقه و حکم وهم را حکم عقل نامیده است. دوم اینکه حالت و احساس درونی شخص خودش را بدون دلیل عمومیّت داده و حکم را برده است روی همهٔ انسانها. در حالی که عقلا و حکما و فرزنگان فراوانی را دیده‌ایم و می‌بینیم که سجده می‌کنند و آن را خلاف عقل نمی‌بینند و نیز انسان‌های عزیز و سرافراز و ذلّت ناپذیری را می‌یابیم که اهل سجده بوده‌اند. در جهان، کسی به عزّت رسول خدا (ص) و اهل بیتش و بخصوص امام حسین (ع) پا نگذاشته‌اند، امّا همه اهل سجده بوده‌اند. امام حسین (ع) که مظهر ذلّت ناپذیری است، در وسط جنگ نماز را اقامه می کند و حتّی در گودی قتلگاه هم در حال سجده بود.

با این مقدمه برویم سر اصل بحث برده داری. برای این بحث باید مباحثی از جمله جهاد ابتدائی، جزیه، و عبد و امه را مورد بررسی قرار دهیم:

الف: جهاد ابتدایی

در اسلام چیزی به نام جهاد ابتدایی، به آن معنا که خیلی ها توهّم کرده اند، وجود ندارد. آنچه به عنوان جهاد ابتدایی مطرح شده، در واقع نوعی از جهاد دفاعی است؛ که به غلط مشهور شده است به جهاد ابتدایی. لذا جنگهایی که ابوبکر و عمر و عثمان به راه انداخته اند، باطل و خلاف اسلام و جنایت علیه بشریّت و بلکه جنایت علیه اسلام بوده است. چون از سنخ جهاد دفاعی نبوده‌اند.

در اسلام، ابداً با کسی به جرم غیر مسلمان بودن نمی توان جهاد کرد. امّا مخالفین اسلام، از روی غرض ورزی تبلیغ می‌کنند که مسلمین می‌توانند به هر قوم غیر مسلمانی حمله کنند؛ و عدّه ای بی‌سواد نیز این حرفها را باور نموده اند.

جنگ با غیر مسلمان یا با محارب؟

در هیچ آیه ای نیست که شما می توانید با هر غیر مسلمانی یا کافری جنگ کنید؛ بلکه جهاد فقط با جماعت حربی است. آیا ما مسلمین، با مسیحیان و یهودیان کشورمان سر جنگ داریم؟! آیا در کشور ما زرتشتی نیست؟ آیا ما با اینها جنگ داریم؟ آیا فقهای ما فتوا به قتل اینها داده اند؟ در زمان خود رسول خدا (ص) نیز مشرکان و مسیحیان و یهودیانی در مدینه حضور داشتند و رسول خدا (ص) هیچ گاه با آنها سر جنگ نداشت، مگر زمانی که خیانتی کرده و توطئه‌ای می‌نمودند. حتّی در مدینه بت‌پرست هم وجود داشت؛ و کسی را با آنها کاری نبود. جنگ اسلام، فقط با محارب است؛ یعنی کسی که سر جنگ دارد؛ حال می خواهد کافر و مشرک باشد یا مسلمان؛ و جنگش هم ممکن است جنگ سخت باشد یا جنگ نرم.

طبق آیات جهاد، جنگ تنها با گروه‌هایی جایز است که تجاوز نموده باشند یا توطئه کرده باشند یا پیمان شکنی نموده باشند؛ در غیر این سه صورت هیچ مسلمانی حقّ جنگ با کسی را ندارد.

خداوند متعال می فرماید:«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتی‏ تَبْغی‏ حَتَّى تَفی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطین‏. ــــــ و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهید ؛ و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد؛ و هر گاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد)، در میان آن دو به عدالت صلح برقرار سازید؛ و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست مى‏دارد.» (سورهٔ الحجرات، آیهٔ ۹)

یعنی حتّی اگر گروهی مسلمان نیز تجاوز به حقّ دیگران کرده‌اند، باید با آنها جنگید تا به اعتدال برگردند؛ کافر متجاوز که جای خود دارد. خداوند متعال ابتدا امر می فرماید که دو طرف جنگ را با هم آشتی دهید؛ و اگر یکی از طرفین قصد ظلم و فساد و میل به کشتار بی‌گناهان داشت به قصد ممانعت از ظلم و کشتار با او بجنگید تا تسلیم حقّ شود و راه صلح پیش گیرد. لذا در این آیه نه تنها حکم جنگ، برای کشتن مردم نیست بلکه حکم جنگ برای جلوگیری از کشتار بیشتر است؛ آن هم بعد از بسته شدن تمام راههای مسالمت آمیز.

و فرمود: «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرین‏. ـــــ و آنها را (بت پرستان قریش را که منازل و اموال شما را غصب نموده اند) هر کجا یافتید، به قتل برسانید! و از آن جا که شما را بیرون ساختند (مکّه‏)، آنها را بیرون کنید! و فتنه از کشتار هم بدتر است. و با آنها، در نزد مسجد الحرام (در منطقه حرم) ، جنگ نکنید! مگر اینکه در آن جا با شما بجنگند. پس اگر (در آن جا) با شما پیکار کردند، آنها را به قتل برسانید! چنین است جزاى کافران.» (سورهٔ البقرة، آیهٔ ۱۹۱)

در این آیه به صراحت بیان شده که جنگ برای مقابله به مثل جایز است. عقل نیز حکم می کند که با متجاوز و غاصب باید جنگید و حقّ خود را باید از ظالم ستاند. امّا افراد مغرض بدون توجّه به قیود مطرح در آیه، طوری القاء می‌کنند که انگار اسلام حکم به کشتن هر مشرکی می‌دهد. کشتن مشرکی که تجاوز نموده کجا و کشتن مشرک عادی کجا؟! مشرکان مکّه گروهی از مهاجران را کشتند و گروهی را از خانه های خود بیرون نموده و امولشان را تصاحب کردند؛ و به این بسنده نکرده به مدینه لشکر کشیدند و در جنگ‌های احزاب و احد با مسلمین جنگیدند. حال آیا مانعی دارد که خدا حکم کند که اینها را هر کجا گیر آوردید بکشید؟! عقلا چه حکم می کنند؟ دشمن آمده و ما را از خانهٔ خودمان بیرون نموده و به قصد کشتن ما بارها به ما حمله کرده است. حال ما باید بنشینیم و مثل گاو به قصّابان خودمان نگاه کنیم؟! عجب! اینجوری که خیلی خوش به حال دشمنان ما می شود. ملاحظه می‌کنید که دشمنان امروزی اسلام نیز حزب الله لبنان و مبارزان فلسطین را تروریست می‌نامند. حال آنکه این‌ها در وطن خود هستند و دیگران وطنشان را اشغال نموده اند. مردم این منطقه از جایی دیگر نیامده اند؛ بلکه اجداد اینها زمانی یهودی بودند؛ آنگاه که عیسی(ع) مبعوث شد، اکثرشان به دین او درآمدند؛ و آنگاه که اسلام به این منطقه رفت، مسلمان شدند. اینها جدّ اندر جدّ اهل این منطقه بوده‌اند و اکنون به خاطر دفاع از آب و خاک خودشان متّهم می‌شوند به تروریسم؛ و آیاتی هم که این‌ها را تشویق می‌کنند به بازپس‌گیری حقّشان، متّهم می‌شوند به اینکه خلاف حقوق بشر هستند. در منطق این‌ها، منظور از بشر، بشر متجاوز و مستکبر است.

و فرمود:«أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ . ـــــ آیا با گروهى که پیمان‌هاى خود را شکستند، و تصمیم به اخراج پیامبر گرفتند، پیکار نمى‏کنید؟! در حالى که آنها نخستین بار (پیکار با شما را) آغاز کردند؛ آیا از آنها مى‏ترسید؟! با اینکه خداوند سزاوارتر است که از او بترسید، اگر مؤمن هستید.» (سورهٔ التوبة، آیهٔ ۱۳)

در این آیات شریفه نیز ملاحظه می‌فرمایید که سخنی از ایمان نیاوردن و امثال این امور نیست؛ بلکه حکم قتال از باب دفاع و برای دفع فتنه است. انبیاء و ائمه (ع) در طول تاریخ هیچ گاه شروع کنندهٔ جنگ نبوده‌اند. اوّلین کار انبیاء و ائمه (ع) همواره دعوت به حقّ و حقیقت بوده است؛ امّا همواره تعدادی از سران کفر که اسلام را بر ضدّ منافع مادّی خود می‌دیدند بر ضدّ انبیاء و ائمه (ع) اقدام به جنگ می‌کردند و طبیعی است که آنان نیز از باب دفاع، مقابله به مثل می‌کردند. روشن است که اگر انبیاء و ائمه (ع) جنگ را مطلقاً بر متدیّنان ممنوع می‌کردند الآن نه دینی بر روی زمین باقی می‌ماند نه دینداری.

البته باید توجّه داشت که جنگهای حاکمان غاصب اسلامی جنگ اسلام نیستند. حملهٔ عمر خطّاب به ایران و سایر ملل، را ما هم قبول نداریم؛ و البته آیات قرآن کریم نیز به چنین جنگ‌هایی فرمان نداده‌اند. لذا می‌بینیم که جهادگر بزرگ اسلام، یعنی علی (ع) در هیچ کدام از این جنگ‌ها شرکت نمی‌کند. چون این گونه جنگ‌ها را خلاف اسلام می‌داند. البته اهل سنّت سعی کرده‌اند با استناد به برخی جعلیّات چنین وانمود کنند که علی (ع) به عمر بن خطّاب کمک می‌کرده است. عجبا، این همه سخنان علی (ع) بر ضدّ عمر و ابوبکر و عثمان را نمی‌بینند ولی یک روایت جعلی را در کتاب‌های خودشان فوراً می‌بینند.

پس دقّت شود! جهاد ابتدایی به این معنا که حاکم اسلامی بدون انگیزهٔ دفاع از حقّ خدا یا حقّ مردم وارد جهاد شود، در اسلام راه ندارد. لذا هر جا حاکم مشروع حکم داده، قبلش تجاوز به حقّی رخ داده و حاکم اسلامی در مقام دفاع برآمده است.

مثلاً جنگ بدر که به غلط جهاد ابتدایی خوانده می‌شود، در حقیقت مقابله به مثل بوده نه جهاد ابتدایی. قریش مسلمین را از خانه و کاشانه ی خودشان در مکّه بیرون راندند و اموالشان را تصاحب کردند، آنگاه مسلمین به تلافی این کار، کاروان تجاری قریش را مورد حمله قرار دادند. یا جنگ خیبر را جهاد ابتدایی شمرده‌اند، در حالی که چنین نبوده است. یهود، با مسلمین پیمان داشتند که هنگام جنگ از دشمن مسلمین حمایت نکنند؛ امّا آنها در خلاف پیمان رفتار نموده به مشرکین قریش کمک اطّلاعاتی کردند؛ و آماده بودند که وارد جنگ شوند. این در فرهنگ جنگ، اوّلاً نوعی تجاوز قلمداد می‌شود؛ ثانیاً خیانت جنگی است. لذا مسلمین بعد از شکست مشرکین، از یهود انتقام کشیدند. در تمام نقاط دنیا نیز حکم همین است؛ یعنی اگر کشوری پیمان نظامی را شکست، در حکم متجاوز است؛ و اگر مردمی از داخل یک کشور، اطّلاعات به دشمن دادند، خائن محسوب می شوند. و جرم خائن، در تمام کشورها، اعدام است.

نکته:

اگر حاکم اسلامی گروهی را به کشور کفر اعزام نماید تا پیام اسلام را به گوش مردم آن دیار برسانند، ولی حکومت آن کشور مانع از تبلیغ شود، باز حاکم اسلامی حقّ دارد با آن حکومت ـ نه مردم آن کشور ـ جهاد کند. چون چنین حکومتی متجاوز به دو حقّ است. اوّلاً حقّ خدا را پایمال نموده و نگذاشته پیام خدا به مردم برسد. ثانیاً حقّ مردم را پایمال نموده و نگذاشته که حقّ را بشنوند. پس حاکم اسلامی به قصد مطیع ساختن یا حذف چنین حکومتی می‌تواند وارد جهاد شود. اگر چنین حکومتی اعلام تبعیّت کرد و حاضر شد که راه تبلیغ دین اسلام را باز بگذارد، جنگ خاتمه می‌یابد و الّا تا حذف کامل حکومت، با آن جهاد می شود. امّا حاکم اسلامی حقّ ندارد با مردم یک کشور وارد جنگ شود، و آن‌ها را وادار به پذیرش اسلام کند؛ یا اگر نپذیرفتند آن‌ها را بکشد. ابداً چنین حکمی در اسلام وجود ندارد؛ لذا هر مزخرفی که در این باره می‌گویند، ساخته ی دست مخالفین است برای فریب افراد بی اطلاع. البته توجّه شود که حکومت کفر، مجاز است در کنار مبلّغان مسلمان، مبلّغان عقیدهٔ خود را هم بفرستد تا هر جا مبلّغان اسلام تبلیغ می‌کنند آنها را نقد کنند.

چنین جهادی نیز یقیناً دفاعی است؛ امّا به غلط آن را جهاد ابتدایی می‌گویند؛ که این اسم گذاری در حقیقت ناشی از نوعی تسامح در تعبیر است.

پس اگر حاکم اسلامی، اعزام مبلّغ کرد و حکومت حاکم بر کشور کفر نیز به آنها اجازه ی تبلیغ داد، جنگی نخواهد بود؛ حتّی اگر بعد از تبلیغ، کسی از آنها ایمان نیاورد، باز جنگی نخواهد بود. چون جهاد در چنین موردی صرفاً برای باز نمودن راه تبلیغ است نه برای فتخ خاک. لذا حتّی وقتی هم حکومت برداشته شد، باز مردم آن کشور در انتخاب دین آزادند؛ و کسی حقّ ندارد آنها را مجبور به اسلام کند. چون عقیده امری قلبی است و اساساً اکراه بردار نیست. در امور قلبی، اکراه نه تنها فایده‌ای ندارد، بلکه نتیجه ی عکس می‌دهد. مثلاً اگر کسی را کتک بزنیم که فلانی را دوست بدار! روشن است دوست نخواهد داشت؛ بلکه نفرتش افزونتر خواهد شد. بلی در زبان اعلام دوستی می‌کند و ولی در واقع دوست نخواهد داشت. ایمان به دین حقّ نیز دقیقاً همین گونه است. لذا «لا اکراه فی الدّین» چون ذاتاً اکراه بردار نیست.

دقیقاً بر همین اساس که شیعیان با عملکرد خلفای اهل سنّت مخالفند. چون آنها قبل از آنکه مبلّغ اعزام کنند، جنگ کردند؛ و جنگشان هم فقط با حکومت نبود، بلکه مردم را قتل عامّ نمودند؛ حتّی در مواردی با اینکه مردم خودشان تسلیم شده بودند، باز آن‌ها را کشتند. چون هدفشان ترویج اسلام نبود بلکه قصدشان جمع غنائم بود.

ادامه دارد...

نظرات  (۱۰)

 اختر سلیمان به ملکه صبا ا کدام نوع بود؟ با توجه به " پس اگر حاکم اسلامی، اعزام مبلّغ کرد و حکومت حاکم بر کشور کفر نیز به آنها اجازه ی تبلیغ داد، جنگی نخواهد بود؛ حتّی اگر بعد از تبلیغ، کسی از آنها ایمان نیاورد، باز جنگی نخواهد بود. چون جهاد در چنین موردی صرفاً برای باز نمودن راه تبلیغ است نه برای فتخ خاک. لذا حتّی وقتی هم حکومت برداشته شد،....."

در ضمن  نمیتوان  بدون سند فقط ادعا کرد. در تاریخ طبری اسناد معتبری هست که امام حسن و امام حسین در جنگ با ایران شرکت داشته اند. همچنین ازدواج دختر امام علی با عمر نشانی از دوستی آنان با هم هست 
پاسخ:
اولا که هیچ کتاب تاریخی همه اش درست نیست. پس به صرف اینکه در تاریخ طبری یک مطلبی آمده باشد دلیل بر درستی آن نمی شود مخصوصا آنکه این کتاب را یک سنی نوشته.
درباره ورود اسلام به ایران هم علاوه بر کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران شهید مطهری ره مقالات زیر را بخواند:
1- آتش سوزی کتابخانه اسکندریه افسانه یا واقعیت
2- آتشکده های روشن یادآوری تسامح اسلام و مسلمانان با اهل کتاب
3- بررسی ورود اسلام به ایران
4- مواضع علی ع در برابر فتوحات خلفا
5- نقد و بررسی سیر سقوط ساسانیان
6- تعامل طبقات اجتماعی ایران عهد ساسانی با اعراب مسلمان در فتح ایران
در مورد ازدواج عمر به ام کلثوم نیز به لینک زیر مراجعه کنید.

http://www.valiasr-aj.com/lib/omekolsom/omekolsom.pdf



 آیا وقتی اسلام این حق را برای خود قائل است که اگر کسی جلوی تبلیغش  را بگیرد با او بجنگد، این حق را برای بقیه هم قائل هست؟ آیا اجازه تبلیغ به همه افکار را میدهد؟ 
پاسخ:
طبیعی است وقتی اسلام خود را حق می داند و دیگران را باطل این اجازه را به دیگران نمی دهد که عقاید باطل خویش را تبلیغ بکنند.
اما بحث و مناظره علمی آزاد است هر کسی با هر عقیده ای می تواند بیاید در مجامع علمی و در کنار متخصصین به بحث و مناظره بپردازند.
۱- این که یک سنی کتاب را نوشته دلیل بر رد آن نمیشود کما اینکه آنها هم میتوانند بگویند کتاب شما را یک شیعه نوشته. از ترافی تاریخ طبری جز کتب معتبر هست، هر چند موافق هستم که مشکلی هم دارد. ولی دقت کنید که در تاریخ هیچ قطعیتی وجود ندارد. 
  
۲- این که اسلام خود را حق مطلق بداند و به بقیه اجازه اظهار نظر ندهد به نظر من علمی و منطقی نیست. اسلام دوست دارد همه جا در کوچه و خیابان تبلیغ کند ولی سایر عقاید ( دقت کنید که آنها هم خود را بر حق میدانند ) باید دار جلسات تخصصی اظهار نظر کنند . این به نظر عادلانه نیست. 
پاسخ:
1- اتفاقا دلیل می شود. چون ما آنها را قبول نداریم مخصوصا آنکه مطالبشان با مبانی کلامی ما ناسازگار باشد.
2- خوب ما که خودمان را حق می دانیم این کار را می کنیم. دلیل نمی شود چون آنها نیز خودشان را حق می دانند ما به آنها اجازه دهیم. ببین دوست عزیز هر کس زورش برسد به مخالفین خود اجازه فعالیت نمی دهد. حال در اسلام نیز هر جا زورش رسید این کار را می کند و هر جا نرسید خوب نرسیده. ظاهرا شما با این مبنا چندان آشنا نیسند؟!
به هر حال زور و قدرت یک واقعیتی است در عالم.
 سلام

اتفاقا آشنا هستم. وقتی مبنا زور باشد گردن کلفت جای منطق قوی را میگیرد. جمله مشهور زور از بهشت آمده است را شما خیلی قشنگ تفسیر کردن. دوست عزیز طبق این مبنا وقتی طرف مقابل شما هم از زور استفاده میکند از منطق خود شما استفاده کرده است. پس حق شکایت ندارین.   

پاسخ:
سلام
ظاهرا دوست عزیز شما خیلی در خیالات زیبای خود دارید سیر می کنید.(البته با عرض معذرت).
شما پنداشته اید که منطق و استدلال همیشه راهگشاست و همه اهل منطق و استدلال هستند و همه نیز با منطق و استدلال قانع می شوند. در صورتی که واقعیت عالم چیز دیگری است غیر از آنچه شما پنداشته اید.
واقعیت عالم این است که در کنار کار فرهنگی و منطق و استدلال به قوه قهریه نیز نیاز است. به اعمال خشونت و زور نیز نیاز است. هیچ حکومتی هم در طول تاریخ نبوده که به هیچ وجه از خشونت و قوه قهریه استفاده نکند.
پس اصل قوه قهریه بدیهی است. مسأله سر این است که چه کسی دارد از این قوه قهریه استفاده می کند و در کجا دارد استفاده می کند.
ما استفاده می کنیم؛ دشمن نیز استفاده می کند. اما ما خودمان را حق می دانیم دشمن را باطل. آنها نیز خودشان را حق می دانند؛ ما را باطل.
در پاسخ به نظرات، ظاهرا موضوع شرکت امام حسن (ع) در جنگهای زمان خلفا را انکار کرده اید. اما همین موضوع را من در کتاب ارزشمند "انسان دویست و پنجاه ساله" و از زبان و قلم مقام معظم رهبری خواندم و ایشان هم موضوع را تایید می فرمایند. به نظرم وقتی در صفحه اول سایت نوشته اید که در نوشته ها و پاسخها از نظرات یکی از محققین «نهاد رهبری در دانشگاه‌ها» استفاده می کنید، شایسته نیست که نظری را برخلاف نظر خود مقام معظم رهبری انتشار دهید
پاسخ:
سلام
با تشکر از توجهتون اما در وادی اندیشه و مباحث علمی مقام معظم رهبری نیز یک عالم است مانند سایر علما. و می تواند نظرشان غلط باشد یا درست باشد.

شوخی می کنی؟

انتظار دارید هرچه دلتان خواست بنویسید و بقیه هم قبول کنند!

البته که شما هر چه خواسته اید نوشته اید اما من به شخصه همین یک برگه را خواندم و قید سایتتان را زدم

پاسخ:
قطعاً ما همچین انتظاری نداریم.
خدا هر چه گفته مردم نپذیرفته اند. انبیاء(ع) هر چه گفته اند مردم نپذیرفته اند. ائمه(ع) هر چه گفته اند مردم نپذیرفته اند. من که دیگر جای خود دارم.
۲۷ مهر ۹۳ ، ۰۲:۴۰ رسول ملکی

سلام وقتی حضرت علی به خلیفه دوم مشورت میده که تو مثل محورآسیاب هستی و جایزنیست به جنگ بری و درمدینه بمون و از طرفی به ایشون اچازه میده که به فلسطین بره یعنی چی؟؟؟یعنی اصل جنگ رو تایید کردن.....وگرنه میگفتن این جنگ صحیح نیست...

پاسخ:
سلام
نه لزوماً شاید اینطور نباشه. شاید اصل جنگ رو هم صحیح نمی دونستند اما برای حفظ جان خلیفه اسلامی همچین پیشنهادی دادند.
ضمن تشکر و تقدیر، برخی جوابهایتان ناقص است بهتر است همکاری دیگران را هم بپذیرید
مدرس حوزه
پاسخ:
خوشحال میشوم نقدهایتان را بفرمائید
سلام دوستان عزیز......
اینکه برده داری بوده درست است...امامان نیز برده و کنیز داشته اند...اما یک جای کار را کسی دقت نمیکند...اینکه چرا خداوند در قران کریم  در برخی موارد خاص  میفرماید که اگر برخی  گناهان را  انجام دادید یا روزه نگرفتید به جای ان برده آزاد کنید؟؟؟ یعنی خدای متعال نیز ازاد  بودن بنده هایش  را میپشندد..خداوند متعال هم میخواهد تمام بنده هایش ازاد باشند.....مسلمان میتواند پس از جنگ با کفار اسیرانشان را بده بگیرد...تا زمینه ای باشد که انها به اجبار مطیع اسلام باشند یا در طول زمان چون زیر دست مسلمانان هستند به میل وارد اسلام شوند و زمینه هدایت انها از طریق همین اسارت و بدگی فراهم شود.......و زمانی که اینها خود مسلمان باشند  امر میکند تا به بهانه های برده ها را ازاد کنند .....زیرا یا آن برده که ازاد میشود مسلمان واقعی است که پسندیده است تا ازاد باشد ....یا  به سبب کرامت مولایشو مسلمانان شاید در صورت دیدن فضل انها قلبا به اسلام متمایل شود.............................................
قضیه برده داری از بلادی که مسلمان نیستند و با مسلمانان میجنگند امری به نظرم درست است....تا جایی که انها به زور زمینه های هدایتشان فراهم شود..................زیرا ایه صریح قران است  که خداوند کفر را به بنده اش نمیپسندد و ایمان را پسندیده میداند......................پس از اسلام هم امر خداوند به ازاد کردن برده ها زمینه یکسان سازی تمام مسلمانان را فراهم میکند...............

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی